• وبلاگ : اين نجواي شبانه من است
  • يادداشت : گاهي بايد تلخي هارو....
  • نظرات : 0 خصوصي ، 14 عمومي
  • پارسي يار : 6 علاقه ، 5 نظر
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    بسم الله الرحمن الرحيم

    سلام عليکم

    گاهي اوقات ما آدم ها بعضي از حرفها آن قدر بر روي مان تاثير گذار است که حتي خودمان هم از خودمان توقع نداريم.

    نمي دونم چي شده که سنسورهايتان روي اين موضوع فعال شدن.

    اما ترجيح مي دهم اين موضوع را براي خودتان برداشت نکنم و در کل بگويم حرف حقتون جواب نداره البته ........

    با خوندن پينوشتتون ياد سفارش امام علي (عليه السلام )به فرزندشون آقام امام حسن(عليه السلام) افتادم.

    (هرچه براي خود مي پسندي براي ديگران نير بپسند و هر چه براي خود نمي پسندي براي ديگران هم نپسند.)

    موفق باشيد.

    دهه ي ولايت مبارک.

    به اميد ظهور دولت يار

    التماس دعا

    يا حق

    پاسخ

    سلام......تحمل ميكنيم چون خدا با صابرين است
    سلام
    خيلي خوب بوئ عيدقربان رو به شما وخانواده ي محترمتون تيريک ميگم
    منم آپم
    منتظرديدارتون هستم
    ياحق..

    سلام

    من نخواستم کسي رو با حضرت مقايسه کرده باشم،ما کجا و اون بزرگواران کجا! فقط خواستم بگم اينو که شما تلخ ميدونيد به مذاق من و شما تلخه وگرنه از ديد کساني که همه چيزو هديه از جانب خدا ، در جهت تربيت خود ميدونن خيلي هم شيرينه. مويد باشيد.

    سلام

    در زمان قديم مرد هيزم شکني بود که با زنش در کنار جنگلي توي يک کلبه زندگي مي کرد. مرد هيزم شکن هر روز تبرش را برمي داشت و به جنگل مي رفت و هيزم جمع مي کرد. يک روز که مشغول کارش بود صداي ناله اي را شنيد و به طرف صدا رفت. ديد توي علف ها شيري افتاده و يک پايش باد کرده، به خودش جرات داد و جلو رفت.

    شير به زبان آمد و گفت : «اي مرد يک خار به پام رفته و چرک کرده بيا و يک خوبي به من بکن و اين خار را از پايم درآور.» مرد جلو رفت و خار را از پاي شير درآورد. بعد از اين قضيه شير و مرد هيزم شکن دوست شدند. شير بعد از آن به مرد در شکستن هيزم کمک مي کرد و آنها را به آبادي مي آورد. روزي از روزها مرد هيزم شکن از شير خواست که به خانه او برود تا هر غذايي که دوست دارد زنش براي او بپزد. شير اول قبول نمي کرد و مي گفت : «شما آدميزاد هستيد و من حيوان هستم و دوستي آدميزاد و حيوان هم جور درنمياد.» اما مرد آنقدر اصرار کرد که شير قبول کرد به خانه آنها برود و سفارش کرد که براش کله پاچه بپزند.
    روز ميهماني سر سفره نشستند، شير همانطور که داشت کله پاچه مي خورد آب آن از گوشه لبهاش روي چانه اش مي ريخت. زن هيزم شکن وقتي اين را ديد صورتش را به هم کشيد و به شوهرش گفت : «مرد، اين ديگه کي بود که به خانه آوردي؟» شير تا اين را شنيد غريد و به مرد گفت : «اي مرد ! مگه من به تو نگفتم من حيوان هستم و شما آدميزاد هستين و دوستي ما جور درنمياد؟ حالا پاشو تبرت را بردار و هرقدر که زور در بازو داري با آن به فرق سرم بزن !» مرد گفت : «اما من و تو دوست هم هستيم.»
    شير گفت : «اي مرد ! به حق نون و نمکي که با هم خورديم اگه نزني هم تو، هم زنت را پاره مي کنم.»
    مرد از ترسش تبر را برداشت و تا آنجا که مي توانست آن را محکم به سر شير زد. شير بعد از اينکه سرش شکافت پا شد و رفت. آن مرد ديگر به آن جنگل نمي رفت. يک روز با خودش گفت : «هرچه بادا باد مي روم ببينم شير مرده است يا نه؟» مرد وقتي به جنگل رسيد شير را ديد. گفت : «رفيق هنوز هم زنده اي !؟» شير گفت : «مي بيني که زخم تبر تو خوب شده و من زنده ام اما زخم زبان زنت هنوز خوب نشده و نميشه براي اينکه «ديل ياراسي ساغالماز» (زخم زبان خوب شدني نيست) تو هم برو و ديگر اين طرف ها پيدات نشه که اين دفعه اگه ببينمت تکه پاره ات مي کنم !» 23:36 يا زهرا...

    پاسخ

    سلام....بله حرفي ندارم براي زدن...فقط يچيز ميتونه درمان كنه جاي زخم رو اون هم دستهاي لطيف خداونده (البته دست نه به معناي دست انساني متوجه ايد كه)
    + حبابــ 

    امشب به هرجا سر مي‌زنم با در "مخاطب خاص" روبرو مي‌شم.

    دعا مي‌کنم.
    به کوچکي دعا کننده نگاه نکنيد.
    به بزرگي شنونده‌ي دعا اعتماد کنيد.

    ياحق

    پاسخ

    من هنوز وفا نكردم هر چند وعده اي نبوده ولي خب ..........

    سلام

    شما از کدوم تلخي نوشته ايد؟! تا انسان چطور به اطراف نگاه کنه!

    وگرنه حضرت زينب سلام الله عليها غم انگيز ترين وقايع تاريخو(البته از نظر ما) زيباترين واقعه ميبينه(ما رأيت الا جميلا ).موفق باشيد.

    پاسخ

    تلخ تلخه مگرنه؟ داستان چيز ديگريست......... حضرت زينب رو مثل نزنيد اصلا من شايستگي اينو ندارم كه حتي در مثل هم ايشون رو بگيد

    سلام..انگشت رنجه فرموديد وبه کلبه مجازي روبان اصفهاني تشريف اورديد..متشکرم...خسته نباشيد وبلاگ پربارتون هميشه پابرجا انشائالله
    سلام
    چون مي گذرد غمي نيست اينه که زياد به دل نگيريد!
    والعاقبة للمتقين
    پاسخ

    عليك سلام........گذشتيم اخوي گذشتيم........
    سلام
    "مداحي در خدمت کدام موضوع؟"
    منتظرم[گل]
    والعاقبة للمتقين


    ha gofti

    un tahe tahe tahe taheshhhh

    hichvaght khub nemishe!!!

    heeiii

    پاسخ

    هيييييييييييييي دي:
    + تك درخت 


    گذر زمان حل ميکنه ولي بازم ته تهش ذرات معلقي مونده

    اره دقيقا منم اين روزا درگيره اين قضيه هستم خيلي زياد

    پاسخ

    سلام دوس جون....با معرفت :) ولي من الان درگير نيستم گاهي فقط كليد ميخوره


    سلام رز گل خانم

    مثه اين که کسي نازاحتتون کرده:دي

    ولي بي خيال

    موفق باشيد

    پاسخ

    سلام.....خير..كلي بود

    سلام دوستم

    بازم ته تهش يه بغض سنگين تو گلو مي مونه...ته تهش يه قلب زخمي مي مونه....ته تهش يه دل شكسته.........يه دنيا اشك و يه دنيا خاطره.........

    راستي فونتتون خيلي ريز بود .

    پاسخ

    سلام...بله ميمونه وبا يه تلنگر دوباره بيدار ميشه

    آخي...حرف منو زدي....هميشه ميگم گذر زمان حل ميكنه... واقعا هم حل ميكنه... تلخيش خيلييييييييييييي كم ميشه! اما خب درسته شايد ذرات معلق بمونه! اما خيلييييييييييييييي بهتر از وقتيه كه زمان نگذشته باشه.... هميشه اينو به كسايي ميگم كه درد و دل ميكنن و عجيب داغونن... چون خودم تجربه كردم كه زمان حل ميكنه بهشون ميگم و اونام اميدوار ميشن!:دي
    پاسخ

    گذر زمان خيلي مفيده .......ولي......