یا رئوف
سکانس اول:
دخترک چادرش را مرتب کرد وکمی خودش رو کنار کشید تا تن مرد نامحرمی که از قصد با طعنه از کنارش رد میشد به او نخورد....
سکانس دوم:
طلبه ای که تازه معمم شده بود برای خرید مایحتاج منزل به فروشگاهی در مرکز شهر داخل شد.....
ادامه اول:
مرد نامحرم با وقاحت تمام به سمت دخترک نگاه کرد وبا طعنه گفت: چیه فکر کردی خیلی خوشگلی یا خیلی خوشتیپی خودتو میکشی کنار ....آدم عارش میاد بهت نگاه کنه چه برسه به......
دورتادور پر بود از آدم های مختلف .........
ادامه دوم :
طلبه جوان از دور شاهد مزاحمت پسر لاابالی در داخل فروشگاه به خانوم جوان بزک کرده ای بود که وقاحت رو از حد گذرونده بو د...... دور تا دور پر بود از آدم های مختلف......
اول:
دخترک نگاه سنگینی همراه با چشم غره به مرد کرد و گفت : خدا هدایتت کنه.....
مرد که منتظر این لحظه بود ....دهانش را باز کرد و هر آنچه که شایسته خودش و خانواده اش بود نثار دخترک کرد........
همه آدمهای دور ور ..بر وبر فقط نگاه میکردند.........
دوم: طلبه جوان به سمت پسرک راهش را کج کرد وگفت : برو آقا مگر خودت ناموس نداری؟
پسرک تا ظاهر طلبه جوان را دید گفت: تو خفه شو خودت از همه بدتری به تو چه ربطی داره که نخود هر آشی میشی ...نه فقط تو بلکه امثا ل تو باعث شدند که من جوون نتونیم زندگی کنیم اون جور که دوس داریم....و هزار تا چیز دیگه بار طلبه جوان کرد ....دخترک فقط نگاه میکرد......وآدم های دور بر یا سکوت کرده بودند ..یا پچ پچ میکردند که راس میگه دیگه....یا با سر تایید میکردند!
حال تو خودت رو لحظه ای بگذار جای آدم های دور وبر .. دروغ نگو ! واقعیت رو میخوام ...اگر تو جزئی از اون آدم های اطراف بود ..جزو کدوم دسته میشدی؟
کلمات کلیدی: