سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روا نشدن حاجت ، آسانتر ، تا آن را از نا اهل خواستن . [نهج البلاغه]
این نجوای شبانه من است
 
اینم از ماجرای سفر ما..........(راهیان نور غرب)

یا رئوف

سلام علیکم ورحمه الله

خب شروع میکنیم :

یکی این که من ادم نبودم ولی دعوت شدم

دوم این که ادم نمیشم ولی شاید بازم دعوت بشم

!!!!سوم این که اگه ادم شدم دعوت میکنم

حالا بریم سر سفر:

............قرار بود ساعت :30 :6 صبح روبروی مسجد همه جمع بشیم چادرمو انداختم رو سرم یه اژانس گرفتم وساعت 6.15 رسیدم

سه تا اتوبوس دختر بود

همه هم گروه سنی دبیرستان جز ماها

اقایون هم که یک اتوبوس با همه گروه سنی

گروه خودمون رو از قبل میشناختم در طرح هجرت

بسیار دخترای پر جنب وجوش وشیطون بدتر از خودم

اسم گروهشون رو گذاشته بودم گروه اخراجی ها

نمیدونید چقدر تو اتوبوس از دست اینا میخندیدیم

یکیشون مثل امین حیایی تو فیلم اخراجی ها دم به دقیقه ملتو مجبور میکرد صلوات بفرستند

برا سلامتی این صلوات /برا سلامتی اون صلوات .....اروم نشسته بودیم که یهو ازون ته یکی گفت بی خود وبی جهت صلواااااااااااااااااات

یکی دیگه: اقا سی دی درخواستی هم قبول میکنید

خلاصه از اول سفر تا اخرش ما از دست اینا مردیم از خنده

مربی ها هم حرص میخوردن از کنار اینا تکون نمیخوردن

تو دلم میگفتم از کجا معلوم گوی سبقت رو همین اینا نبرند

!!!بگذریم

با اجازتون همسفرم یه دخمل 3سالو نیمه بود که دختر روحانی کاروان بود وچون صندلی کنارم خالی بود میومد ومیرفت

منم که میدونیدددددددددددددددد عاشق بچه

که گاهی این عشق کار دستمون میده یعنی چی؟ یعنی دهنمون سرویس شد از بس جوجه طلائی رو خوندیم براش

کلا روی این 3 تا کلید بود

جوجه جوجه طلائی!!

توپولویم توپولو!!!!

وشنگولو منگولو.........

 بعد متوجه شدم چرا کلید کرده چون داشته حفظ میکرده/حالا اگه نشنیدین خواستین براتون بخونم

اخر سفر هم رفت یه  عروسک جوجه طلایی که تخمش شکسته خرید

عاشق خنده هاش بودم

همسفر ازین بهتروپاکتر مگه پیدا میشه

دستشون درد نکنه مرتب پذیرایی میکردند فکر کنم یه چند کیلویی به وزنمون اضافه شده باشه :

..................تپه الله اکبر /مزار شهدای گمنام و

همه این مکانها رمزوراز داره

زیارت مزار شهدا

سخنرانی که با لهجه کردی توام بود ومن هیچی نمیفهمیدم همراه شده بود با شیطنت این دخترا

کلا سفر خیلی خوبی بود خوش گذشت

یه بسته فرهنگی هم دادند که توش یه چپیه با یه سربند که روی هر کدوم نوشته ای بود قرارداشت برگشتم دیدم ته اتوبوس یکی از همین دخترا که حجاب کاملی هم نداشت چپیه رو سر کرده سربند رو هم بسته به سرش

و تا اخر سفر مدل حجابش رو تغییر داده بود روسری لبنانی میبست

خانوم روحانی کاروان که دوست صمیمی شده بود فکر میکرد این دخترا بسیجی اند تعجب کرده بود/اخه شب اول تو اتاق بعضیا اهنگ گذاشته بودن تو موبایل گوش میدادن

این بنده خدا هم فکر کرده بود چرا اینجوری!که بنده براشون توضیحات لازم رو دادم ( که دخترای دبیرستانی وهنرستانی اند که اردو براشون گذاشتن) میگفت تا بحال با این گروه ها سفر نکرده بودم که البته توفیقی بود با ما همسفر شدن ،تخت من کنار پنجره قرار داشت وطبقه بالایی تخت بودم کارای این دخترا رو نگاه میکردیم ومیخندیدیم شبها مگه میخوابیدن مردم از بس گفتم دوستان دیگه لالا کنید

هوا هم بسیار گرم بود تو اتاق بعد چند ساعت متوجه شدیم کولر داره وکلیدش کنار تخت منه

هر کی یچی میگفت یکی میگفت خاموش یکی میگفت کم یکی میگفت زیاد...

من چون مثل خودشون شیطنت دارم اذیتشون میکردم

اخرشم گفتم ببینید دخترااااااااااااااااااااااااااااااااااا (چون فضا بزرگ بود باید داد میزدی)از الان بهتون بگم من هر وقت گرمم بشه روشن میکنم هر وقت خاموش شد بدونید سردم شده

 یه چند ساعتی گذشت تقریبا همه  ساکت شده بودن الحمدلله  ،دیدم این بچه کوچولو طفلی سرما خورده  کولرو کم کردم یهو یکی از ته داد زد خانوم سردش شد همه اتاق منفجر شدد

مثلا خواب بودن ،خیلی بلابودن/من بازم بخوام سفر کنم ترجیح میدم با این گروه سنی برم

آگهی بازرگانی (توی جاده دشتهای طلایی گندم در کنار درختان سبز خیلی جلب توجه میکرد دلم میخواست یه سه پایه وبوم داشتم ساعتها نقاشی میکردم)هیییییییییییی 

قبلا یبار از یکی از پسرای اقوام شنیده بودم که میگفت این دخترا وپسرا که میرن راهیان نور برای اینه که همسر پیدا کنند

ما که چیزی ندیدیم

 ولی

ماجرای دل سپردن برخی دخترا هم شنیدنیه

که نمیگم :

کلی صحبت کردیم تا بفهمه این دل دادن ها متاثر از محیطه

بگذریم

نمیخوام خیلی از سفر بگم در همین حد کافیه ما بقیش شخصیه

.............................

..........................................................................

پینوشت: موبایلم خاموش بود موقع برگشت همون روز تو جاده یه اتوبوس تصادف کرده بود کلی کشته داده بود مامان وداداشم دوراز جونشون مردن وزنده شدن تا بتونند تماس بگیرن باهام خلاصه اشک منم دراوردن

پی نوشت 2 : اومدم خونه بسته فرهنگی رو باز کردم ببینم روی سر بند من چی نوشته شده

(نوشته بود  : یا ابا عبدالله الحسین (ع

کاش برسه روزی که از سفر کربلا بنویسم

پینوشت3: یه دوستی گفت هر کی اینو بخونه سنت رو نمیفهمه خیلی دبیرستانی نوشتی ....راست میگه اخه گاهی یادم میره بزرگ شدم

دعا کنید ادم بشم نمیدونم چرا نمیشمممممممممممممم هر روز بدتر از روز قبل

یا علی/ التماس دعا

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/6/31:: 1:12 صبح     |     () نظر
 
این بار رفتم راهپیمایی هاااااااااااااااااااااااااا

یا رئوف

یروز مسلمین قران سر نیزه میکنند برای فریب

 یروز نا مسلمونا قران میسوزونند برای تخریب

منتظر باشید یروز همین قران باطل رو نابود خواهد کرد

 

رفتم تک وتنها راهپیمایی علیه هتک حرمت قران

......اینبار گول نخوردم با پای پیاده() رفتم میدون انقلاب میدونی دیگه جریان اتوبوسارو

همینجور که داشتم میرفتم از سمت خیابون حجاب رفتم داخل، یه خانواده 4 تایی شعار میدادن مرگ بر امریکا مرگ بر اسرائیل

دو تا دختر فنچ 3 ساله حدودا، تکرار میکردند مرگ بر اِسمارتیز

رفتیم لابلای جمعیت جو گرفتمون دیگه مگه بیرون میومدیم

اگه کشیش مسیحی میدونست من بر علیهش میرم تظاهرات عمرااااااااااا ازین غلطا میکرد

ولی خدا لعنت کنه تمام شیاطین جن وانس رو

بگووو الهی آمین

خب همینجور رفتم رفتم هی نیگاه کردم بلکه ساندیس بدن افتاب رو مخمون بود فایده نداشت اخه شنیده بودم اینجور جاها ساندیس میدن کیک میدن اووووووووه کلی پذیرایی ما هم که میدونید عشقمون ساندیسه

اصلاااااااااااااااااا هم برای دلیل دیگه نرفتیم که!!!!!

جلوی من یه اقای جوونی بود بلند شعار میداد بقیه جواب میدادن فکر کنم یه عده هم نگاه میکردن ببیند زنش کدوم ماهاست

بنده هم سعی کردم برم جلوی اقاهه راه برم میدونید که..........؛ .....

خلاصه هی مارفتیم سمت دانشگامون ببینیم اشنا ماشنا میبینیم نخیر انگار نه انگار اتفاقی افتاده

این نیز بگذرد........و

..............،خدا رحمت کنه تمام شهدا رو کسی الکی شهید نمیشه شهید شدن نور میخواد ومعرفت

هیچی که بهمون ندادن مجبور شدم از جیب خرج کنم یه اب معدنی بخرم اتوبوس هم که ماشالله فراااااااااااااااااااااااوون میدونید که!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

دربست دم در منزل!!!

........والبته چون ریا میشه نمیگم اخرش چکار کردم منم چوون خیلی بی ریاااااااااااااااااام میدونید که

منتظرم باشید تا از سفر اردوی راهیان نور غرب بگم

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/6/26:: 4:58 عصر     |     () نظر
 
اولین خاطره من از راهپیمایی روز قدس

 

یا رئوف

 اولین بار خواستیم بریم راهپیمایی روز قدس البته بی اذن پدر گرامی

...اماده شدم با این که خیلی خسته بودم به خاطر کم خوابی شب قبل البته خیلی هم زود نرفتم

حدودا ساعت 11.30 تو ایستگاه اتوبوس

افتاب شدید، یه خانوم مسنی بهم روزنامه داد نشستم کنارش تو سایه

شروع کرد به صحبت کردن

...

.

.

.به این فکر میکردم بی اذن پدر درسته برم یا نه؟

.

یه خانوم جوونتر بهمون پیوست نشست کنارمون

منتظر اتوبوس شدیم

.

.

.

.

زمان گذشت اتوبوسی نیومد

خانوم جوونتر بلند شد رفت طرفی که اقایون هم بودن دیدم باز داره برمیگرده سمت ما با یه اقایی

...

چی شد؟

نقل به مضمون (هیچی به شوهرم گفتم برو ماشینو بیار با ماشین بریم بلاخره یه جا پارکش میکنیم

.

.

.

.

.

سوار بر ماشین ....رفتند

خانوم مسن دلش شکست :چی میشدمارم سوار میکردن

.

.

.این جمله رو چندین بار زیر لب زمزمه کرد

ساعت شد 12.15

همچنان مردم یکی یکی پراکنده میشدند

کودک خردسالی به پدرش میگفت: بازم وایسیم میاد

...

.

.

.

.

ساعت شد 12.35 دقیقه

خبری نشد

خداحافظی کردم برگشتم خونه

تنها خوبی که داشت خرید واسه افطار بود

ولی نه بی انصافیه ..دعا های اون خانوم مسنه در حقم خیلی  عالی بود

هر چند شایدم هم جزو کسایی حساب  بیام که رفتند تظاهرات ،هم بی اذن پدر نرفتم راه پیمایی!

/با1تیر 2نشون!!!!.. ) 

اینم اولین خاطره ما از راهپیمایی روز قدس

پی نوشت:ما که نفهمیدیم این همه سرویس که میگفتند کجا اماده باش بودند

!

البته اشکال نداره چون همه روزه بودند ساندیس نمیدادند !!!!!!

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/6/13:: 2:54 صبح     |     () نظر
 
از کجا به این مقام رسیدید؟

یا لطیف

شیخ رجبعلی خیاط:

 

دل خانه خداوند است،کسی دیگر را در آن راه نده،فقط بایستی خدا در دل تو باشد وحکومت کندولا غیر

از امیر المومنین (ع)سوال کردند از کجا به این مقام رسیدید؟ فرمودند: در دروازه دل نشستم وغیر خدا را راه ندادم

 

 



 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/6/10:: 6:18 صبح     |     () نظر
 
اخلاص...شبی یکی از علما را در خواب دیدند که....

 یا لطیف

 

تنها عملی که پذیرفته میشود

شبی یکی از علما را در خواب دیدند که مقام خوبی دارد .گفتند خوش به حالتان.گفت:همه آن اعمالی که فکر میکنید رد شده است.فقط یک کار من مورد قبول واقع شده وآن این است که یک روز،قلم را در دوات زده بودم وفکر میکردم که چیزی بنویسم .یک مگس روی نوک قلم نشست ومن هم قلم را تکان ندادم وگفتم که این

 

مگس هم یک مَکی بزند، این مقام به خاطر این کار است چون برای خدا انجام دادم

مرکب های قدیم از موادی بود که مگس ها تمایل به خوردن آن داشتن

 

شهادت اقا امیر المومنین علیه السلام  رو بر همه شیعیان جهان تسلیت میگم/ما رو از دعا خیرتون محروم نکنید در این شبهای لیالی قدر

*منبع:کتاب بهترین شاگرد شیخ /مولف مهدی عاصمی

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/6/7:: 7:46 عصر     |     () نظر
 
شهیدان عشق

یا رئوف

»آن مقداری که بنده مطالعه کرده ام دیده ام که اهل بیت علیهم السلام کلمه عشق را بسیار کم استعمال کرده اند.البته تعبیر به کلمه حب ومحبت در آیات وروایات فراوان آمده است.خداوند می فرماید: وکسانی که ایمان آورده اند شدیدترین محبت آنها اختصاص به خداوند دارد.* اما تعبیر عشق بسیار کم ودر مواردخاصی در احادیث آمده است.

در داروخانه ها یک دوای خاصی به کار میرود وشاید جز صاحب داروخانه کسی از آنها اطلاع نداشته باشد ویا حق دست زدن به آن را ندارد !عشق از  همان دواهای خاص است که عمومی نیست حریم وحرمت مخصوصی دارد! بر خلاف عوام که آن را در هر مورد غیر لایقی به کار میبرند وآن معنای عالی را در سطح بسیار پایینی آورده ودر هر جایی به کار می برند.

یکی از موارد استعمال این کلمه درمورد حضرت سید الشهدا ویاران با وفای آن حضرت است. حضرت باقر ع فرمودند** چون امیر المومنین مردم را به سوی صفین

حرکت دادن رسیدند به جایی که تا کربلا یکی دو میل فاصله داشت،از لشکر خارج شده ودر مقابل آنان بر مکانی که به آن مقذفان گویند دور میزدند،حضرت فرمودند:سوگند به خدا،در اینجا دویست پیغمبر ودویست سبط از ذریه پیغمبر شهید شده اند« ومناخ رکاب ومصارع عشاق شهداء »{اینجا محل خوابیدن مرکب ها وبه زمین افتادن عاشقانیست که همه از شهدا هستند وتا آن زمان کسی به درجه وفضیلت بر آنها سبقت نگرفته وبعد از آن هم کسی به درجه وپایه آنها نخواهد رسید

 گزیده ای از سخنرانیهای استاد فاطمی نیا

برگرفتهاز کتاب نکته ها از گفته ها

دفتر اول

سلام/طاعات وعبادات دوستان قبول خدای متعال  انشالله /شرمنده از اینکه مدتی نتونستم بنویسم .....هم دلتنگ نوشتن بودم هم دلم برای دوستان تنگ شده بود

پینوشت:

*سوره بقره آیه165

**بحار الانوارج9ص580


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/6/6:: 1:36 عصر     |     () نظر
 
برمیگردم ولی....

یا رئوف

سلام

 

اجازه بدین یه قفل به خونم بزنم فعلا نوشتن تعطیل........

 

 

هم ناراحت میشم میبینم میاین میبینید آپ نمیکنم

 

هم مدتی ترجیح میدم ننویسم ....

 

حلال کنید.................

این رو هم بخونیدhttp://www.jahannews.com/vdcb9fb8zrhb55p.uiur.html  به مطلبم ربطی نداره


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/4/13:: 9:54 عصر     |     () نظر
 
انا لله وانا الیه راجعون

بسم الله الرحمن الرحیم

 

همین الان خبر درگذشت یکی دیگر از  دوستان وبلاگ نویس در پارسی بلاگ رو شنیدم

برادر گرامیمون طلبه میلیونر که در سفر کربلای معلی بودند به دیار باقی شتافتند

خیلی شوکه شدم چقدر قبل سفر شون در پیامرسان پارسی بلاگ از مرگ صحبت کردندو.......http://feghahat.parsiblog.com/Me

این رو قبل سفر نوشتند:

(پنجشنبه شب لیلة الرغائب است..یعنی شب آرزوها..و چه آرزویی بالاتر و بهتر از این که کربلایی بشیم..و در کنار مولا شهید بشیم 

جاده و اسب مهیاست بیا تا برویم.. کربلا منتظر ماست بیا تا برویم..

بکوب ای دل مشو نومید از این در/ بکوب ای دل هزاران بار دیگر

بکوا ای دل که جای شک و ظن نیست/مرا هر چند روی در زدن نیست

سلام کربلا سلام خیمه گاه سلام قتل گاه سلام ای اکبر سلام آب آور سلام ای بی سر سلام شیر خواره سلام ای مشک پاره.. )

 ....خیلی ناراحتم ...

 

چقدر باور این اتفاقات سخته خیلی ناراحتم

برای شادی روح این شهید عزیز فاتحه ای بخونیم

برادر کمیل اگه میدونستم شهید میشی بیشتر ازت میخواستم اونجا برام دعا کنی ولی اشکال نداره برادرم حال که مولا رو دیدی سلام مارا برسان وپیغامیکه بهت دادم رو بهشون برسون

الهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم

خدا بیامرزدش

 

برادرم شهادتت مبارک


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/4/9:: 12:56 صبح     |     () نظر
 
تیریک عید

یا لطیف

 

میلاد امام مظلوم شیعیان اقا امیر المومنین علیه السلام و همچنین روز پدر رو خدمت همتون تبریک عرض میکنم

در کل عیدتوووووووون مبارررررررررک

 

 

فعلا سرم خیلی شلوغه درگیر یسری کارامم اگه دوستان زحمت میکشند وبهم سر میزنند ومیبینند هنوز بروز نکردم شرمنده  ولی انشالله در اولین فرصت با مطلبی از همایش پارسی بلاگ و اتفاقی که پیش اومد بر میگردم

در این روزها برام دعا کنید

یا علی


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/4/4:: 4:3 عصر     |     () نظر
درباره

این نجوای شبانه من است


رز
دعا کنید آدم بشم ووووعاقبت بخیر وبا عشق امام حسین از دنیا برم
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
عاشق آسمونی
یک نکته از هزاران
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
سرچشمه همه خوبیهـا مهـدی (عج) است
آرشیوی متنوع از مسائل روزمره
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
منطقه آزاد
نور
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
سیاه مشق های میم.صاد
شهید شلمچه
همای رحمت
ولایت دات کام
گلی از بهشت
مائــده الهی
کشکول
صاعقه
دید
ღஜღ
هدایت قرآنی
حقوق خانواده
بچه های خاکریز
پاورقی
Sea of Love
کوه های استوار
زندگی کاروانی
...صدا کن مرا
شهد
حضور،آماده پاسخگوئی به سؤالات و شبهات شما
...افسانه نیست
پری دریایی
**قافله نت**
داستان نویس
داستان زندگی من
دکتر علی حاجی ستوده
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد
شاخه نبات
عمارگراف
این راه بی نهایت
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
من و تو
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
روانشناسی _ مطالب جالب
*ای غایب از نظر به خدا می سپارمت*
عشق بی انتها
بانوی آفتاب
***خانوم کوچولو***
میخ در
عصر احتمال
من هیچم
حدائق ذات بهجة
منطقه آزاد چابهار
آینده ی سبز
فانوس
دستان خالی
یک نکته از هزاران
حسن تنهاترین سردار دنیاست
گمبرون
مشکوه(مهمترین اتفاقات زندگی شخصی من!)
خانه ای که دیوار ندارد
کلاغ سیاه
همه چیز درمورد صلوات
منتظران دل شکسته
هدی
ترامیخوانم
استاذنا
شهدا برای ما حمدی بخوانید
اتش ودوزخ
عدالتخواه
چراحجاب
منتظر
سرداب
قافله شهدا
عقل نوشته های یک دانشجو
نوشته های یک ناظم
خاک بهشت
سایت شخصی رهبر بختیاری
یادداشت های یک طلبه
سید
چشم خدا
دست هنری اصفهانی
سایت مشاوره رایگان علوم پرستاری
وعده حتمی خدا
خانم کوچک وپلیدیهای مادرشوهر من
تینا
کافه ترانزیــــــــت
فــردا
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ