سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش خود را به نادانی و یقینتان را به شکّ تبدیل نکنید و چون دانستید، عمل کنید و چون یقین کردید، اقدام کنید . [امام علی علیه السلام]
این نجوای شبانه من است
 
مسابقه درد ودل با ابا عبدلله علیه السلام ...

یا رئوف

سلام

 

 

شرایط مسابقه :

نباید بیشتر از 5 خط باشه ..تا 5 خط .... وترجیح تا 5 خط کامل بهتره...و اولویت داره

تا آخر شهریور ماه هم فرصت دارید برای ارسال دلنوشته هاتون.... مدت ارسال  تمدید شد..تا میلاد خانم فاطمه معصومه (س)

افراد شرکت کننده متون ارسالیشون رو بدون ذکر نام در قسمت نظرات به صورت خصوصی  بفرستند ... در پایین متن اسم رمزی برای خودشون انتخاب کنند(توضیح: در آخر دل نوشته اسم رمزی برای خود بزارید یا موقع ارسال  متن به جای اسم خودتون اسم رزم رو وارد کنید )

دلیل: هیچ سابقه ذهنی از فرد نویسنده برای انتخاب اثر .....یعنی داوری براساس شناخت داور ها نسبت به نویسنده صورت نخواهد گرفت

اسامی داور ها: آقایان امیر منصور معزی /محمد فیاضی ومحمد عابدینی... وخانم تبسم بهار


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/6/24:: 1:29 عصر     |     () نظر
 
وقتی حجاب رو انتخاب کردم....

یا ودود

میگفت: وقتی حجاب رو انتخاب کردم دیگر آقای ....استادم رو ندیدم..بعد از 4سال که استادم رو دیدم فکر نمیکردم برخوردش اینقدر سنگین ودر ابهام باشه

با خودم فکر کردم حتما خوشش نیومده ازاین که محجبه شدم...

بعد از مدتی که گذشت و کلاس رو به اتمام رفت صدایم کرد

وجمله ای گفت که هیچ گاه از یاد نخواهم برد....

خانوم فلانی با چادر بسیار نورانی وبا معنا شده اید.......


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/6/23:: 11:13 صبح     |     () نظر
 
چشم هایت محجوبند.....

یا مقلب القلوب والابصار

دخترک عاشقش شده بود ...این چندمین باری بود که در راهروی دانشگاه سر راهش او را میدید... پسری زیبا متین با چشمهای فروهشته.....
ولی دختر ظاهر مناسبی نداشت....
دردی وجودش را گرفته بود که توان ماندن در خانه برایش نبود....
دلش میخواست هر روز  بایستد تافقط عبور او را نظاره گر باشد....
آن روز فرق میکرد... او رد شد دخترک ناخواسته سلامی کرد...پسر با جواب کوتاهی گذشت...
روز بعد همینطور....
تا روز سوم
دخترک با خود اندیشید باید بیشتر دلبری کند ... ظاهرش را جلوه داد وبا خود اندیشید اگر یکبار فقط یکبار در من بنگرد دیگر تمام است....
او رد شد  دخترک سر راهش ایستاد وبا صدای بلند سلام کرد ..پسر : علیک سلام خواهرم
دختر: ببخشید سوالی داشتم در مورد فلان درس .... وهمچنان ادامه میداد
پسر سکوت کرده بود وبا دقت گوش میداد وشروع کرد به پاسخ  ..در این حین  دختر با صدای بلندتری که کمی پرخاش داشت گفت: شما ادب نداری وقتی با کسی حرف میزنید به زمین فقط نگاه میکنید...
پسر سرش را بلند کرد ونگاهی به دختر جوان انداخت ..... دختر خوشحال از برقراری رابطه نگاه .... ولی باز هم نگاه پسر سرد سرد بود ...
پسر جوان به ارامی از کنار دختر گذشت.....حتی ذره ای در قدمهایش هم تفاوتی ایجاد نشد......و عبـــــــــــــــــــــور کرد

وقتی چشم وقلب ودلت را برای خدا محجوب تربیت کنی  هیچ  دختر بزک کرده  بی حجابی در تو اثر نخواهد کرد

 

دلدادگان چو ساغر از دلبر گرفتند                             از غیر دلبر دامن دل، برگرفتند                

ریزنوشت: بهانه نیار .... از خودت شروع کن...

 

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/6/21:: 11:3 عصر     |     () نظر
 
حق نداری که مرا نقد کنی D:

هوالطیف

      بگذار تا بگوییم از حجاب ها      

از درد بی امان این اضطراب ها

دردی کشیده ام وهنوز نبسته ام مرهمی

دیگر چه گویم از تحمل این عتابها

دردیست بی حسی این ذائقه ها

  حتی دقایقی را که میچشم  التهاب ها

هر لحظه به یادت آه میکشم

  شاید بمیرم از خماری این شراب ها

  من اینچنین مستور چشمهایت گشته ام 

آنگاه که میدرند قلب مرا از حجاب ها

بشنو ببین که چگونه زجر میکشند

  آیینه دلم از نوای این رباب ها

آری ذائقه ها سِرِِّ گشته اند 

  زیرا که عمر خود تلف کرده ام در حجاب ها

 چگونه عمر خود تباه کرده ام غیر دوست؟
   باید معطر شوم ز زلف مشکینش در رکاب ها

    فراق ووصل چه باشد حافظ !رضای دوست طلب

      که ماسوای او همه(گشته اند از)( تشنه اند در )سراب ها

پینوشت: هر گونه نقدی را خریداریم...

 دیگه شعر چند دقیقه ای بهتر ازین نمیشه دی:

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/6/18:: 6:49 عصر     |     () نظر
 
چقدر برای دینت قدم برمیداری؟(ادامه مطلب قبلی)

یا صابر

 
یوقتایی به این فکر کن که چقدر از زبانت در راه دین استفاده کردی....
چقدر خودتو آدم حساب کردی


همین حجاب تو امر به معروف میکند.....

یا نه همیشه یه گوشه نشستی ،میشینی از دور نظاره گری وفکر میکنی دین خدا همینجوری خودش گسترش پیدا میکنه وتو هیچ وظیفه ای در قبالش نداری.

اینها چیز هایی اند که از استاد عزیزی یاد گرفتم

جهاد بازبان و این که چقدر به متدینین با زبانت کمک کردی تو پست قبلی یه نمونش رو براتون نوشتم همونجایی که گفتم اگه جای مردم بودین چه میکردین ...اینجا همون جاییکه جهاد میخواد.....

اساسش اینه که خودت رو آدم حساب کنی وغعال باشی وحق رو بگی....

خیلی باید مراقب بود تا زبانمون به حرفی نچرخه که در جبهه مخالف قرار بگیریم حتی ماخاسته ودفاعی نشه از فرد بی دین...

ابزار هدایت چیه...این که با اون طرف همراهی نکنی...

یعنی چی؟

یعنی کسی که بر علیه دین داره یکارایی میکنه با کوچیکترین حرکات هم همراهیش نکنی حتی به یک اشاره....

وحداقل ترین کار اینه که با ایما واشاره نشون بدی که طرف حق هستی...مثل همون لحظه که اون توهین هارو ا زاون مردک شنیدی بر علیه حجاب اون خانوم اگه جرات هم نداری دخالت کنی حداقل به نگاهت وسرت نشون بده که از رفتار وناحقی اون بی دین متنفری.....
یچی باب شده(از باور های غلط دینی )که می گویند من در حدی نیستم که کسیو از منکری نهی کنم ولی اینجور نیست اگه هر کدوممون این فکر رو کنیم دیگه کی از دین دفاع کنه واین جوری کم کم جامعه رو به فساد وبی بند وباری خواهد رفت....باید به نفع اسلام قدم برداشت ...

فکر کنیم ببینیم چجور میتونیم دینمون رو گسترش بدیم....اسلام حقه وبا عث نجات بشریت باید براش تلاش کرد ولی چگونه؟ بشین فکر کن ببین چجوری میتونی دراین راه قدم برداری

وقتی مومنین تو جامعه منفعل باشند باعث ضربه به دین میشه

هیچ وقت برای گناهکار سکوت نکنیم اگه میخوایم تو دسته بی دین ها نباشیم.کمترین حالت اینه : حداقل به قلب از اون رفتار تنفر داشته باشی....

یوقتایی دیدم که تو گلزار شهدا ینفر به خانوم بیحجابی تذکر میده واون خانوم شروع میکنه به گفتن به تو ربطی نداره من دلم میخواد وازین حرفا وافراد مومن میرند اونشخص تذکر دهنده رو میکشونند کنار که بیخیال ولش کن وازین حرفا... همین جا انگاری یه قدم به عقب گذاشتیم چون اون زن باورش میشه که کسی حق دخالت در امربی حجابیش رو نداره ..البته نهی از منکر وامر به معروف هم روش های خودش رو داره ها.....

خلاصه این که تا جاییکه در توان داریم منفعل نباشیم...اینارو اول برای خودم نوشتم شاید یاد بگیرم...

وانشالله جامعه ای داشته باشیم سرشار از ایمان

چند روز پیش از سر کار برمیگشتم خونه پسر جوونی که ظاهری آراسته وامروزی داشت با ماشین206 مسافر سوار میکرد...من هم سوار شدم...تو ماشین نواری گذاشته بود که شخصی صحبت میکرد مثل داستان گفتن....

یکم دقت کردم حس کردم خیلی حس خوبی داره..در مورد افرینش ومعاد ومرگ...یکم بیشترعمیق شدم دیدم میگه خطبه فلان شماره .... حدس زدم نهج البلاغه است ....چیزی توجهم رو جلب کرد این بود که

این آقا خواسته یا ناخواسته نهج البلاغه رو ترویج میداد ..با شیوه ای کاملا نوین که هر کی سوار ماشین میشد بالا اجبار گوش میداد....برام جالب بود که خود این آقا بر عکس بقیه جوونا که ماشینشون پر از اهنگ های  درب داغونه  اینقدر با علاقه به این نوار گوش میداد...در دنیای جدید شیوه های جدید هم خیلی موثرند ...مثل اون کسی که رستوران یا کافی شاپ زد وفقط محجبه راه میداد ویا حتی برای محجبه ها تخفیف ویژه قائلند.... این همون قدم هایی اند که برای ترویج دین بر میداریم....امیدوارم ما هم بتونیم...

راستی تا یادم نرفته دوره جدید کلاس مجرد های آقای شهاب مرادی ثبت نام جدید داره برای دوستانی که دفعه قبل نتونستند ثبت نام کنند لینک رو براتون میزارم

 

 http://www.shahab-moradi.ir/akobook/viewtype,0/Itemid,34/id,88511

 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/6/16:: 6:59 عصر     |     () نظر
 
دخترک چادرش را مرتب کرد کمی خودش رو کنار کشید تا تن مرد نامحرم..

یا رئوف

سکانس اول:

دخترک چادرش را مرتب کرد وکمی خودش رو کنار کشید تا تن مرد نامحرمی که از قصد با طعنه از کنارش رد میشد به او نخورد....

سکانس دوم:

طلبه ای که تازه معمم شده بود برای خرید مایحتاج منزل به فروشگاهی در مرکز شهر داخل شد.....

ادامه اول:

مرد نامحرم با وقاحت تمام به سمت دخترک نگاه کرد وبا طعنه گفت: چیه فکر کردی خیلی خوشگلی یا خیلی خوشتیپی خودتو میکشی کنار ....آدم عارش میاد بهت نگاه کنه چه برسه به......

دورتادور پر بود از آدم های مختلف .........

ادامه دوم :
طلبه جوان از دور شاهد مزاحمت پسر لاابالی در داخل فروشگاه به خانوم جوان بزک کرده ای بود که وقاحت رو از حد گذرونده بو د...... دور تا دور پر بود از آدم های مختلف......

اول:

دخترک نگاه سنگینی همراه با چشم غره به مرد کرد و گفت : خدا هدایتت کنه.....

مرد که منتظر این لحظه بود ....دهانش را باز کرد و هر آنچه که شایسته خودش و خانواده اش بود نثار دخترک کرد........

همه آدمهای دور ور  ..بر وبر فقط نگاه میکردند.........

دوم: طلبه جوان به سمت پسرک راهش را کج کرد وگفت : برو آقا مگر خودت ناموس نداری؟

پسرک  تا ظاهر طلبه جوان را دید  گفت: تو خفه شو خودت از همه بدتری به تو چه ربطی داره که نخود هر آشی میشی ...نه فقط تو بلکه امثا ل تو باعث شدند که من جوون نتونیم زندگی کنیم  اون جور که دوس داریم....و هزار تا چیز دیگه بار طلبه جوان کرد ....دخترک فقط نگاه میکرد......وآدم های دور بر یا سکوت کرده بودند ..یا پچ پچ میکردند که راس میگه دیگه....یا با سر تایید میکردند!

حال تو خودت رو لحظه ای بگذار جای آدم های دور وبر  .. دروغ نگو ! واقعیت رو میخوام ...اگر تو جزئی از اون آدم های اطراف بود ..جزو کدوم دسته میشدی؟


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 90/6/6:: 10:27 عصر     |     () نظر
درباره

این نجوای شبانه من است


رز
دعا کنید آدم بشم ووووعاقبت بخیر وبا عشق امام حسین از دنیا برم
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
عاشق آسمونی
این راه بی نهایت
یک نکته از هزاران
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
سرچشمه همه خوبیهـا مهـدی (عج) است
آرشیوی متنوع از مسائل روزمره
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
منطقه آزاد
نور
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
سیاه مشق های میم.صاد
شهید شلمچه
همای رحمت
ولایت دات کام
گلی از بهشت
مائــده الهی
کشکول
صاعقه
دید
ღஜღ
هدایت قرآنی
حقوق خانواده
بچه های خاکریز
پاورقی
Sea of Love
کوه های استوار
زندگی کاروانی
...صدا کن مرا
شهد
حضور،آماده پاسخگوئی به سؤالات و شبهات شما
...افسانه نیست
پری دریایی
**قافله نت**
داستان نویس
داستان زندگی من
دکتر علی حاجی ستوده
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد
شاخه نبات
عمارگراف
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
من و تو
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
روانشناسی _ مطالب جالب
*ای غایب از نظر به خدا می سپارمت*
عشق بی انتها
بانوی آفتاب
***خانوم کوچولو***
میخ در
عصر احتمال
من هیچم
حدائق ذات بهجة
منطقه آزاد چابهار
آینده ی سبز
فانوس
دستان خالی
یک نکته از هزاران
حسن تنهاترین سردار دنیاست
گمبرون
مشکوه(مهمترین اتفاقات زندگی شخصی من!)
خانه ای که دیوار ندارد
کلاغ سیاه
همه چیز درمورد صلوات
منتظران دل شکسته
هدی
ترامیخوانم
استاذنا
شهدا برای ما حمدی بخوانید
اتش ودوزخ
عدالتخواه
چراحجاب
منتظر
سرداب
قافله شهدا
عقل نوشته های یک دانشجو
نوشته های یک ناظم
خاک بهشت
سایت شخصی رهبر بختیاری
یادداشت های یک طلبه
سید
چشم خدا
دست هنری اصفهانی
سایت مشاوره رایگان علوم پرستاری
وعده حتمی خدا
خانم کوچک وپلیدیهای مادرشوهر من
تینا
کافه ترانزیــــــــت
فــردا
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ