اين درد را چگونه توانم نهان كنم
آندم كه قلبم از تو بسختي رميده است
اين شعرها كه روح ترا رنج داده است
فريادهاي يك دل محنت كشيده است
گفتم قفس، ولي چه بگويم كه پيش از اين
آگاهي از دوروئي مردم مرا نبود
دردا كه اين جهان فريباي نقشباز
با جلوه و جلاي خود آخر مرا ربود
اكنون منم كه خسته ز دام فريب و مكر
بار دگر به كنج قفس رو نموده ام
بگشاي در كه در همه دوران عمر خويش
جز پشت ميله هاي قفس خوش نبوده ام
پاي مرا دوباره بزنجيرها ببند
تا فتنه و فريب ز جايم نيفكند
تا دست آهنين هوس هاي رنگ رنگ
بندي دگر دوباره بپايم نيفكند