سلام
عجب حكايتي است اين داستان...
البته قبلاً هم من از طريق خود شما اين روايت رو شنيده بودم براي همين هم وقتي شروعش رو ديدم به اندازه اي قلبم به درد اومد كه ترجيح دادم ادامه مطلب رو نخونم چون مي دونستم يه كجا ختم ميشه ولي با خودم گفتم بذار بخونم شايد اين بار نكته اي جديد از زاويه اي نو به ذهنم برسه و خب وقتي خوندم اولين چيزي كه به فكرم رسيد رنج هاي پيامبر در بين اين ملت جاهل و كوردل بود و دومين مطلب اينكه امثال اين فردي كه دچار اين جنايات شده اند بعد از اسلام آوردن و باز شدن چشم هايشان چه زجرها و عذاب وجدان هايي كه نكشيدند و البته هيچ مرهمي هم بر اين زخم ها نخواهد بود و بايد از خود مي پرسيدند واقعا امامان كفري كه ما را به اين رسوم وحشيانه رهنمون شده اند چگونه بايد مجازات شوند و سوم اينكه من مواظب باشم كسي را در هيچ شرايطي به ظلمت رهنمون نشوم
ان شالله
ممنون از ذكر دوباره اين متن
هر چند خيلي سخت و جانفرساست
التماس دعا