پيام
+
يا رب الزهرا...هنگامي که خواستند علي عليهالسلام را به مسجد ببرند با مقاومت فاطمه عليهاالسلام روبرو شدند و فاطمه عليهاالسلام براي جلوگيري از بردن همسر گرامياش صدمههاي روحي و جسمي فراواني ديد که بيان همه آنها از توان زبان و قلم خارج است؛فقط به گوشهاي از آن در يک نقل تاريخي اشاره ميکنيم؛ وگرنه در اين موضوع، نقل هاي تاريخي فراوان است.
دوستدار شهيد علمدار
92/12/10
رزگل
*يا امام زمان معذرت بابت ذکر مصيبت....*
رزگل
خلاصه ماجرا همان است که در نامه خود عمر به معاويه آمده است. در بخشي از آن چنين مينويسد:
«... وقتي درب خانه را آتش زدم (آن گاه داخل خانه شدم) ولي فاطمه درب خانه راحجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحابم شد. با تازيانه آن چنان بر بازوي اوزدم که مانند دملج (بازوبند) اثر آن بر بازوي او ماند؛ آن گاه صداي ناله او بلند شد؛ چنان که نزديک بود به حال او رقت کنم و دلم نرم شود؛ ولي به ياد کشتههاي بدر
رزگل
واُحد که به دست علي کشته شده بودند... افتادم، آتش غضبم افروخته ترشد و چنان لگد ي بر درب زدم که از صدمه آن جنين او (به نام محسن) سقط شد." فَعِنْدَ ذلک صَرَخَتْ فاطِمَةُ صَرْخةً... فَقالَتْ يا اَبَتاهُ يا رَسُولَ اللهِ هکَذا کانَ يُفْعَلَبِحَبيبَتِکَ وَ اِبْنَتِکَ... ؛
رزگل
ر اين هنگام، فاطمه چنان ناله زد، پس فرياد زد: اي پدر بزرگوار! اي رسول خدا! اين چنين با عزيز دلت و دخترت رفتار کردند." سپس فرياد کشيد: فضه به فريادم برس که فرزندم را کشتند. سپس به ديوار تکيه داد و من اورا به کنار زده، داخل خانه شدم. فاطمه در آن حال ميخواست مانع (بردن علي) شود، من از روي روسري چنان سيلي به صورت او زدم که گوشواره از گوشش به زمين افتاد..
دوستدار شهيد علمدار
:'(
دوستدار شهيد علمدار
واي مادرم :'(