به نام الله
من هر چقدر فکر کردم در مورد این فاجعه ی که داره رخ میده چی بنویسم دیدم نمیتونم
در حد توان من نیست
شاید حق با اوناییه که منو مرده متحرک نامیدند
ولی شما به من بگویید چه کرده اید
خوب قاضی هایی هستید
اخر شما به من بگویید از چی بنویسم از پیکر های تیکه تیکه شده کودکان بیگناهی که در اغوش مادرانشان
پر پر شدند یا دل داغدار پدرانی که مبارزه خود را ادامه میدهند حتی تا پای جانشان
ایا شرح اینها در حد توان من کمترین هست
اخر من چه بگویم................................
نگاه کن به اون دوردستها که چگونه طفلان بیگناه را تکه وپاره میکنند ومن وتو همچنان کاری از دستهایمان برنمیاید جز دعا کردن و اینکه از خدا بخواهیم که شر این یزیدیان رو از سر ملت مسلمان کم کند. من چگونه میتوانم دردو رنجی را که بر ملت غزه وارد میشود بیان کنم
کجایید ببینید ای ادمیان که خاک غزه رنگ خون دارد وهوایش اغشته به ناله وآه طفلانیست که به جای بازی کردن درگیر بازی شوم صهیونیستهای از خدا بیخبر شدند ایا وقت آن نرسیده که همگی دستهایمان را بالا بیاوریم وبا ضجه وزاری ظهوراقایمان را از خدا بخواهیم
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
کلمات کلیدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
تو یزد یه هیئتی برای ماه محرم پول نیاز داشتن، اومدن پیش یه تاجر و بهش گفتن برای محرم پول کم داریم. تاجر سریع دست کرد تو جیبش و در حالی که داشت دسته چکش رو بیرون می آورد گفت:مجلس سیدالشهدا باید آبرومند باشه!!! بعد دسته چک رو گذاشت جلوی بچههای هیئت و گفت: شما رو به خدا ملاحظه منو نکنید، هر چی دوست دارید بنویسید!!! بچهها هم نامردی نکردن و مبلغ بسیار بالایی نوشتن، بعد هم چک رو دادن به تاجر برای امضا کردن.تاجر صورتش رو برگردوند که مبلغ رو نبینه و یه امضای خوشگل پای چک کرد!!!حالا چند وقتی میشه که اون تاجر از دنیا رفته. چند مدت پیش اما خوابش و دیده بودن، ازش پرسیده بودن اونطرف چه خبر؟گفته بود وقتی پروندهام دادن دست امام حسین، آقا صورتش رو برگردوند و بدون تأمل یه امضای خوشگل پای پروندهام کرد!!!
http://www.3noqte.com/main/content/blogcategory/35/244/
کلمات کلیدی:
هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم شهادت حسین علیه السلام و سایر مصیبت هاى او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه علیهاالسلام سخت گریه نمود و عرض کرد:
- پدر جان ! این گرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟
رسول خدا فرمود:
- زمانى که من و تو و على در دنیا نباشیم .
آن گاه گریه فاطمه شدیدتر شد. عرض کرد:
- چه کسى بر حسینم گریه مى کند، و به عزادارى او قیام مى نماید؟
پیامبر فرمود:
- فاطمه ! زنان امتم بر زنان اهل بیتم ، و مردان بر مردان گریه مى کنند و در هر سال ، عزادارى او را تجدید مى کنند. روز قیامت که فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى کنى و من براى مردان ، و هر که بر گرفتارى حسین گریه کند، دست او را مى گیریم و داخل بهشت مى کنیم . فاطمه جان ! تمام دیده ها روز قیامت گریان است ، مگر چشمى که بر مصیبت حسین گریه کند! آن چشم براى رسیدن به نعمت هاى بهشت خندان است
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست.
این چه شمعی ست که جانها همه پروانه ی اوست
کلمات کلیدی:
بسم رب شهید
صبح داشتم میرفتم میدون صنعت سوار تاکسی بودم راننده وپسر کوچیکش که کنار دستش نشسته بود مشغول حرف زدن بودن
پسر بچه : بابا این کوچه ها چرا اسمشون مثلا 1/6 یا 1/4 هستش
پدر (لبخند) : تا حالا دقت نکرده بودم
بعد یهو خندیدو گفت شهیدشو جا انداختند شهید 1/4
بعد فرزند کلی خندید : اره یعنی یکی از 4 نفر جانباز شده یا یکیشون شهید شده
واقعا نمیدونم بگم
شما بگو
کلمات کلیدی: دل نوشته هایم .....
یا حی
خیابان جدید الاحداثی به نام خیابان محتشم در کاشان تأسیس شد. قبل از آسفالت آب انداختند، برای اینکه در کاشان چاههای عمیق زیادی وجود دارد که عمق هر چاه شاید چهل متر باشد. بچههای مدرسه، صف بسته، از این خیابان عبور میکنند. یکی از چاهها فرو میریزد و یکی از بچهها را که جواد اخباری نام داشت با خود فرو میبرد. تمام مردم پریشان شدند. مقنی آوردند و 3 روز از آن چاه خاک برداشتند تا به بچه رسیدند. دیدند بچه زنده است! بچه را از چاه بیرون آوردند. دور او را گرفتند و او را سؤال پیچ کردند: چطور شد که زنده ماندی؟!
جواب داد: وقتی رفتم میان چاه، گفتم : یا اباالفضل العباس علیه السلام؛ دستی پیدا شد مرا گرفت و میان طاقچهای گذاشت. گفتند: این چند روز که بیغذا بودی چه میکردی؟! گفت: برای من شیر میآوردند. پس از این معجزة آشکار، چند روز در کاشان چراغانی بود و تمام مردم برای دیدن بچه میآمدند.
کلمات کلیدی:
هوالرئوف
در منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایمالخمر به نام على گندابى .او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ، ولى برخى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .
روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته بود .هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد ادامه مطلب...
کلمات کلیدی: