سلام
تهران؟؟!!!
خدا نکنه؟ از کجا به اين نتيجه رسيديد که بنده تهران هستم؟!
باور کنيد شهر ما هم مصلا داره! (آيکون خضوع باور نکردني)
شما خودتون گرفتار اين تهران هستيد، کافي نيست؟ يه دعاي خير در حق بنده کنيد که ان شاءالله دچار و گرفتار اين پايتخت نشم...
سلام....
بله.......بار اول بود که مستفيض مي کردم وبلاگتون رو...(آيکون لبخند مليح شديد!!!از سر اعتماد به نفس کاذب!)
چرا اينو پرسيديد؟؟؟؟؟چون اين قدر سريع پسرخاله شدم؟؟؟:))
سلام...
زشته.....آخه بي اذن پدر که نمي رن جايي...
در هر صورت سرگذشت اولين راهپيماييتون بانمک بود.....اينجور وقتا ميگم قسمت نبود ديگه!!!!!
مي دونيد بعد از يه روز کاري خاص! و البته حضور در محل کار بعد از 3 روز تعطيلي پر شمغله! چي مي تونه براتون خيلي جالب و تکون دهنده باشه؟
اينکه بياي و بيني گوش شيطون کر و چشم شيطون هم کور، دوستان تصميم گرفته اند از الموت فکر خودشون نظري هم به پايين انداخته و اين محل رو بروز نمايند!
خيلي خوش برگشتيد!
پستتون هم خوندني بود... فقط نفهميدم چرا بدون اجازه؟!
البته مهم هم نيست...
مهم اينه که بالاخره هم رفتيد و هم نرفتيد...
راستي من هم با توجه به خستگي زيادتر!!!!! و بيدار شدن راس ساعت 11:45 بالاخره به سعي بسيار و با توجه به اينکه فقط يه خيابون تا مصلا فاصله داريم، بالاخره جلوي مصلا (پايان کار) به جمع محلق شديم و بعد از که قطعنامه و سخنران پيش از خطبه و امام جمعه محترم هم اعلام کردتد که با توجه به خستگي خيلي کم صحبت مي کنن و ساعت 14 اجازه دادن بريم خونه!!!!!
خسته نباشيم همگي...
خيلي بد بود! منم كه رسيدم تهران ساعت 9 بود كلي واستادم اتوبوس بياد برم خونه! مگه اومد؟؟؟؟؟؟؟؟؟ رامو گرفتم برم يه سمتي كه تاكسي سوار شم يه كم كه رفتم يهو ديدم يه اتوبوس عين جت رد شد رف!!!! انگار من زيادي بودم تو ايسگاه فقط!!!:((
بعدشم كه جنازه همانا و من همانا!!!!
باباي منم خيلي تمايل نداره برم! البته بخام برم كار نداره! ولي خب ديگه نميشد توي خواب راه رف!!!:دي