دوست عزيز سلام
مطلب جالبي بود ... عليرضا
بنام خدا
با سلام
ممنون از حضور شما
مطلب بسيار جالب و تأثيرگذاري نوشتيد .
انشاءالله ما هم بتوانيم به ارباب بي كفن مان معرفت پيدا كنيم .
خدا خيرتان دهد .
موفق باشيد .
التماس دعا
به نام حي سبحان
صداي بريدن رگ گلو هنوز ميرسه از ميون قتلگاه .........
اگر آن روز نبود! اگر آن روز نسيم نفسهاي تو در دشت آتش و جنون نميوزيد، اگر سسله جبال قامت 72 عاشق در حاشيهي شمشيرهاي بيتاب نميايستاد، اگر نازكاي گلويي شش ماهه تير را لبيك نميگفت، هنوز و هميشه، ما لبيك گوي ذلت و وحشت و ظلمت بوديم....اي نجابت آب، صداقت آيينه، صراحت آفتاب!بي ديروز تو، امروزمان نبود، فردايمان نميباليد و روزگارمان روي خوش نميديد. اگر عطش تو نبود، آب خوشي از گلوي آفرينش پايين نميرفت! اگر آن روز نبود، ما هر روز ميشكستيم. ايستادن نميتوانستيم. پرواز نميدانستيم و آسمان هرگز و هيچگاه ما را به چيزي نميخريد و در، حتي به روي آهمان نميگشود. اگر آن روز حرم تشنگي، در آتش نميسوخت و كودكان عطش، بيانگرد نميشدند امروز ما، يا بيابانگردان سرگرداني بوديم يا ولگردان كوچههاي بدنامي و گمنامي. اگر كوچه هاي كوفه و شام نبودند و روشنترين فرياد، ظلمت ترديدها را نميشكست و باران كلام زينب، غفلتها را نميشست، اگر شكيب شگفت زنان و كودكان، در هنگامه تازيانه و توهين و تمسخر و تحقير نبود. امروز ما با نخستين تحقير، ميدان رها ميكرديم و با سفير اولين تازيانه، "تسليم"را تن ميسپرديم.
يا علي مددي
انا مجنون الحسين يا ثارالله
سلام
مي نويسم به نيت ثبت قربتا الي الله!!!
ممنون از پست خوبتون
موفق باشي/ فعلا
استاد مجاهدي نقل کرده اند : مدتها اين توفيق نصيب من شده بود كه صبحها پيش از رفتن به محل كار، به خدمت حضرت آقاي مجتهدي شرفياب ميشدم و صبحانه را در خدمت ايشان صرف ميكردم.به خاطر دارم يك روز صبح كه مطابق معمول به خدمت ايشان رسيدم، اجازه خواستم كه سفره صبحانه را پهن كنم. فرمودند:
من كه خوارق عادات و كرامات بيشماري را تا آن روز از آن مرد خدا ديده بودم، در صدق گفتارشان ترديد نكردم و ميدانستم كه اين امر اتفاق خواهد افتاد ولي نميفهميدم كه مقصود ايشان از « نان نور» چيست؟ آيا خوردني است و يا تماشا كردني؟! ايشان هنگامي كه تعجب مرا مشاهده كردند، فرمودند:
حدود بيست دقيقه از ورود من به خانه ايشان گذشته بود كه صداي زنگ خانه به صدا در آمد.هنگامي كه در را گشودم با پيرمردي قد خميده و نوراني كه قيافهاي گيرا و چشماني جذاب داشت روبرو شدم. بعد از سلام و احوالپرسي از من پرسيد:آقاي مجتهدي تشريف دارند؟گفتم:بله!گفتند:به ايشان به گوييد فلاني به ديدار شما آمده است.وقتي كه آقاي مجتهدي نام او را شنيدند انبساط زايد الوصفي در ايشان پديدار شد و فرمودند:
پس از ورود آن پير مرد نوراني به حياط خانه، به محض اين كه چشمش به جمال آقاي مجتهدي افتاد مشتاقانه آغوش را گشود، و آن دو بزرگوار يكديگر را در بغل گرفته و به شدت ميگريستند.آن پير مرد نوراني پس از نشستن بر سر سفره، رو به حضرت آقاي مجتهدي كرده، گفتند:ديروز در تهران شخصي به سراغ من آمد و پرسيد: شما آقاي مجتهدي را ميبينيد؟!گفتم:براي چه اين سئوال را از من مي كنيد؟گفت:امانتي در پيش من دارند كه ميخواهم به ايشان برسد.پرسيدم:چه امانتي؟گفت:من به كار نانوايي و خشكه پزي در تهران اشتغال دارم، مدتها پيش با خود نذر كردهبودم كه اگر حاجت من برآورده شود، نان روغني مخصوصي براي آقاي مجتهدي آماده كنم. حاجتم برآورده شد و من امروز سر فرصت ناني را كه نذر ايشان كرده بودم، پختهام و به همراه خود آوردهام. اگر لطف كنيد و به دست ايشان بسپاريد ممنون خواهم شد، و من اينك حامل آن امانتم!پير مرد دستمالي را كه به همراه داشت باز كرد و ناني كه مشخصات آن را حضرت آقاي مجتهدي برايم بازگو كرده بودند، در سفره گذارد!آقاي مجتهدي با ديدن آن نان زغفراني و مشاهده كلمه زيباي « نور» كه در وسط آن نقش بسته بود. انبساط مضاعفي پيدا كردند و در حالي كه قطرههاي درشت اشك شوق بر رخسارشان جاري بود، با لحني دلنشين و با آوايي بلند به خواندن ابياتي از اين غزل لسان الغيب حافظ شيرازي پرداختند:
سپس نان را به سه قسمت تقسيم كردند، قسمتي از آن را به آن پيرمرد نوراني، قسمت ديگري را به من دادند، و قسمت سوم را خود تناول فرمودند.پس از گذشت سي و اندي سال از اين ماجرا هنوز عطر و طعم دلنشين آن نان زعفراني را در كام خود احساس
السلام عليك يا شيخ الكبير و علي مريدك.
بالاخره موفق شدم
چه تند تند آپ مي كني
مطلب قبلي برا من كه كاملا قابل حس بود قول مي دم فردا اگه دعاي توسل خوندم برا شما دوستاي خوبمم دعا كنم.
البته من هميشه برا همتون دعا مي كنما خدا كنه فقط اثربخش باشه
سلام رزگلي
روحشون شاد.زندگينامه آقاي مجتهدي واقعا عبرت اموزو تائير گذار و شيرين.ايشان يكي از نوادر عصر حاضر بودند.
...................................
جناب آقاي حاج فتحعلي تعريف كردند: در يكي از دفعاتي كه آقا مجتهدي در بيمارستان آيت الله گلپايگاني بستري شدند تمام اطباء بالاتفاق به آقا گفتند: شما اصلاً نبايد گريه كنيد، و در غير اين صورت نابينا خواهيد شد. آقا در جواب به آنها فرمودند: