به نام حي سبحان
صداي بريدن رگ گلو هنوز ميرسه از ميون قتلگاه .........
اگر آن روز نبود! اگر آن روز نسيم نفسهاي تو در دشت آتش و جنون نميوزيد، اگر سسله جبال قامت 72 عاشق در حاشيهي شمشيرهاي بيتاب نميايستاد، اگر نازكاي گلويي شش ماهه تير را لبيك نميگفت، هنوز و هميشه، ما لبيك گوي ذلت و وحشت و ظلمت بوديم....اي نجابت آب، صداقت آيينه، صراحت آفتاب!بي ديروز تو، امروزمان نبود، فردايمان نميباليد و روزگارمان روي خوش نميديد. اگر عطش تو نبود، آب خوشي از گلوي آفرينش پايين نميرفت! اگر آن روز نبود، ما هر روز ميشكستيم. ايستادن نميتوانستيم. پرواز نميدانستيم و آسمان هرگز و هيچگاه ما را به چيزي نميخريد و در، حتي به روي آهمان نميگشود. اگر آن روز حرم تشنگي، در آتش نميسوخت و كودكان عطش، بيانگرد نميشدند امروز ما، يا بيابانگردان سرگرداني بوديم يا ولگردان كوچههاي بدنامي و گمنامي. اگر كوچه هاي كوفه و شام نبودند و روشنترين فرياد، ظلمت ترديدها را نميشكست و باران كلام زينب، غفلتها را نميشست، اگر شكيب شگفت زنان و كودكان، در هنگامه تازيانه و توهين و تمسخر و تحقير نبود. امروز ما با نخستين تحقير، ميدان رها ميكرديم و با سفير اولين تازيانه، "تسليم"را تن ميسپرديم.
يا علي مددي
انا مجنون الحسين يا ثارالله