سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند ـ عزّوجلّ ـ می فرماید : «ای محمّد! اگر آفریدگان به ساخته های شگفت من می نگریستند، جزمرا نمی پرستیدند و اگر شیرینی یاد مرا در دل هایشان می چشیدند، ملازم درگاه من می شدند و اگر به ظرائف نیکی های من می نگریستند، به چیزی جز من نمی پرداختند» . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
این نجوای شبانه من است
 
اینم از ماجرای سفر ما..........(راهیان نور غرب)

یا رئوف

سلام علیکم ورحمه الله

خب شروع میکنیم :

یکی این که من ادم نبودم ولی دعوت شدم

دوم این که ادم نمیشم ولی شاید بازم دعوت بشم

!!!!سوم این که اگه ادم شدم دعوت میکنم

حالا بریم سر سفر:

............قرار بود ساعت :30 :6 صبح روبروی مسجد همه جمع بشیم چادرمو انداختم رو سرم یه اژانس گرفتم وساعت 6.15 رسیدم

سه تا اتوبوس دختر بود

همه هم گروه سنی دبیرستان جز ماها

اقایون هم که یک اتوبوس با همه گروه سنی

گروه خودمون رو از قبل میشناختم در طرح هجرت

بسیار دخترای پر جنب وجوش وشیطون بدتر از خودم

اسم گروهشون رو گذاشته بودم گروه اخراجی ها

نمیدونید چقدر تو اتوبوس از دست اینا میخندیدیم

یکیشون مثل امین حیایی تو فیلم اخراجی ها دم به دقیقه ملتو مجبور میکرد صلوات بفرستند

برا سلامتی این صلوات /برا سلامتی اون صلوات .....اروم نشسته بودیم که یهو ازون ته یکی گفت بی خود وبی جهت صلواااااااااااااااااات

یکی دیگه: اقا سی دی درخواستی هم قبول میکنید

خلاصه از اول سفر تا اخرش ما از دست اینا مردیم از خنده

مربی ها هم حرص میخوردن از کنار اینا تکون نمیخوردن

تو دلم میگفتم از کجا معلوم گوی سبقت رو همین اینا نبرند

!!!بگذریم

با اجازتون همسفرم یه دخمل 3سالو نیمه بود که دختر روحانی کاروان بود وچون صندلی کنارم خالی بود میومد ومیرفت

منم که میدونیدددددددددددددددد عاشق بچه

که گاهی این عشق کار دستمون میده یعنی چی؟ یعنی دهنمون سرویس شد از بس جوجه طلائی رو خوندیم براش

کلا روی این 3 تا کلید بود

جوجه جوجه طلائی!!

توپولویم توپولو!!!!

وشنگولو منگولو.........

 بعد متوجه شدم چرا کلید کرده چون داشته حفظ میکرده/حالا اگه نشنیدین خواستین براتون بخونم

اخر سفر هم رفت یه  عروسک جوجه طلایی که تخمش شکسته خرید

عاشق خنده هاش بودم

همسفر ازین بهتروپاکتر مگه پیدا میشه

دستشون درد نکنه مرتب پذیرایی میکردند فکر کنم یه چند کیلویی به وزنمون اضافه شده باشه :

..................تپه الله اکبر /مزار شهدای گمنام و

همه این مکانها رمزوراز داره

زیارت مزار شهدا

سخنرانی که با لهجه کردی توام بود ومن هیچی نمیفهمیدم همراه شده بود با شیطنت این دخترا

کلا سفر خیلی خوبی بود خوش گذشت

یه بسته فرهنگی هم دادند که توش یه چپیه با یه سربند که روی هر کدوم نوشته ای بود قرارداشت برگشتم دیدم ته اتوبوس یکی از همین دخترا که حجاب کاملی هم نداشت چپیه رو سر کرده سربند رو هم بسته به سرش

و تا اخر سفر مدل حجابش رو تغییر داده بود روسری لبنانی میبست

خانوم روحانی کاروان که دوست صمیمی شده بود فکر میکرد این دخترا بسیجی اند تعجب کرده بود/اخه شب اول تو اتاق بعضیا اهنگ گذاشته بودن تو موبایل گوش میدادن

این بنده خدا هم فکر کرده بود چرا اینجوری!که بنده براشون توضیحات لازم رو دادم ( که دخترای دبیرستانی وهنرستانی اند که اردو براشون گذاشتن) میگفت تا بحال با این گروه ها سفر نکرده بودم که البته توفیقی بود با ما همسفر شدن ،تخت من کنار پنجره قرار داشت وطبقه بالایی تخت بودم کارای این دخترا رو نگاه میکردیم ومیخندیدیم شبها مگه میخوابیدن مردم از بس گفتم دوستان دیگه لالا کنید

هوا هم بسیار گرم بود تو اتاق بعد چند ساعت متوجه شدیم کولر داره وکلیدش کنار تخت منه

هر کی یچی میگفت یکی میگفت خاموش یکی میگفت کم یکی میگفت زیاد...

من چون مثل خودشون شیطنت دارم اذیتشون میکردم

اخرشم گفتم ببینید دخترااااااااااااااااااااااااااااااااااا (چون فضا بزرگ بود باید داد میزدی)از الان بهتون بگم من هر وقت گرمم بشه روشن میکنم هر وقت خاموش شد بدونید سردم شده

 یه چند ساعتی گذشت تقریبا همه  ساکت شده بودن الحمدلله  ،دیدم این بچه کوچولو طفلی سرما خورده  کولرو کم کردم یهو یکی از ته داد زد خانوم سردش شد همه اتاق منفجر شدد

مثلا خواب بودن ،خیلی بلابودن/من بازم بخوام سفر کنم ترجیح میدم با این گروه سنی برم

آگهی بازرگانی (توی جاده دشتهای طلایی گندم در کنار درختان سبز خیلی جلب توجه میکرد دلم میخواست یه سه پایه وبوم داشتم ساعتها نقاشی میکردم)هیییییییییییی 

قبلا یبار از یکی از پسرای اقوام شنیده بودم که میگفت این دخترا وپسرا که میرن راهیان نور برای اینه که همسر پیدا کنند

ما که چیزی ندیدیم

 ولی

ماجرای دل سپردن برخی دخترا هم شنیدنیه

که نمیگم :

کلی صحبت کردیم تا بفهمه این دل دادن ها متاثر از محیطه

بگذریم

نمیخوام خیلی از سفر بگم در همین حد کافیه ما بقیش شخصیه

.............................

..........................................................................

پینوشت: موبایلم خاموش بود موقع برگشت همون روز تو جاده یه اتوبوس تصادف کرده بود کلی کشته داده بود مامان وداداشم دوراز جونشون مردن وزنده شدن تا بتونند تماس بگیرن باهام خلاصه اشک منم دراوردن

پی نوشت 2 : اومدم خونه بسته فرهنگی رو باز کردم ببینم روی سر بند من چی نوشته شده

(نوشته بود  : یا ابا عبدالله الحسین (ع

کاش برسه روزی که از سفر کربلا بنویسم

پینوشت3: یه دوستی گفت هر کی اینو بخونه سنت رو نمیفهمه خیلی دبیرستانی نوشتی ....راست میگه اخه گاهی یادم میره بزرگ شدم

دعا کنید ادم بشم نمیدونم چرا نمیشمممممممممممممم هر روز بدتر از روز قبل

یا علی/ التماس دعا

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط رز 89/6/31:: 1:12 صبح     |     () نظر
درباره

این نجوای شبانه من است


رز
دعا کنید آدم بشم ووووعاقبت بخیر وبا عشق امام حسین از دنیا برم
صفحه‌های دیگر
لینک‌های روزانه
لیست یادداشت‌ها
پیوندها
عاشق آسمونی
((( لــبــخــنــد قـــلـــم (((
این راه بی نهایت
یک نکته از هزاران
سرچشمه همه خوبیهـا مهـدی (عج) است
آرشیوی متنوع از مسائل روزمره
وبلاگ گروهیِ تَیسیر
منطقه آزاد
نور
تاریخ مصرف یا بهتره بگم تاریخ بی مصرف
سیاه مشق های میم.صاد
شهید شلمچه
همای رحمت
ولایت دات کام
گلی از بهشت
مائــده الهی
کشکول
صاعقه
دید
ღஜღ
هدایت قرآنی
حقوق خانواده
بچه های خاکریز
پاورقی
Sea of Love
کوه های استوار
زندگی کاروانی
...صدا کن مرا
شهد
حضور،آماده پاسخگوئی به سؤالات و شبهات شما
...افسانه نیست
پری دریایی
**قافله نت**
داستان نویس
داستان زندگی من
دکتر علی حاجی ستوده
کشکول
حاج آقا مسئلةٌ
راه را با این (ستاره ها) می توان پیدا کرد
شاخه نبات
عمارگراف
ای غایب از نظر به خدا می سپارمت
من و تو
قرآن و اهل بیت(ع)تنها راه نجات
روانشناسی _ مطالب جالب
*ای غایب از نظر به خدا می سپارمت*
عشق بی انتها
بانوی آفتاب
***خانوم کوچولو***
میخ در
عصر احتمال
من هیچم
حدائق ذات بهجة
منطقه آزاد چابهار
آینده ی سبز
فانوس
دستان خالی
یک نکته از هزاران
حسن تنهاترین سردار دنیاست
گمبرون
مشکوه(مهمترین اتفاقات زندگی شخصی من!)
خانه ای که دیوار ندارد
کلاغ سیاه
همه چیز درمورد صلوات
منتظران دل شکسته
هدی
ترامیخوانم
استاذنا
شهدا برای ما حمدی بخوانید
اتش ودوزخ
عدالتخواه
چراحجاب
منتظر
سرداب
قافله شهدا
عقل نوشته های یک دانشجو
نوشته های یک ناظم
خاک بهشت
سایت شخصی رهبر بختیاری
یادداشت های یک طلبه
سید
چشم خدا
دست هنری اصفهانی
سایت مشاوره رایگان علوم پرستاری
وعده حتمی خدا
خانم کوچک وپلیدیهای مادرشوهر من
تینا
کافه ترانزیــــــــت
فــردا
آرشیو یادداشت‌ها
آهنگ وبلاگ