یا رئوف
گویا مسافر بود ...انتهای واگن مترو روی صندلی نشسته بود وبا متانت خاصی کتابی که در دست داشت میخوند
هر لحظه ازدحام جمعیت بیشتر میگشت وتا خرخره مترو پر شده بود از آدم!
با شنیدن صدای ناله ای سر بلند کرد پیرمردی چروکیده که عصایی در دست داشت در لابلای جمعیت ایستاده بود ...
نگاهی عمیق به آدم هایی انداخت که جلوی پای پیرمرد نشسته بودند و..........
به سختی ایستاد وبا لبخندی پیرمرد را با خود همراه کرد تا بشیند
ایستگاه اول...
ایستگاه دوم...
...
...
...
خطی بر پیشانی مرد نشسته بود که نشان از دردی میداد.....
همچنان انبوهی از جمعیت.....
رفته رفته واگن ها خالی میشد...
در انتهای مسیر بود... جایی خالی شد ...نشست... پایش را درآورد و دستی کشید ...گویا درد امانش را بریده بود....
ولی همچنان با متانت کتابش را در آورد وشروع کرد به خواندن ... صحیفه سجادیه...مکارم اخلاق....
توجه:
امام سجاد(ع) میفرماید: میخواهم به مردم خدمت بی منت کنم. و با تمام قوا به همه مردم بدون منت خیر برسانم
صحیفه سجادیه /دعای مکارم اخلاق
کلمات کلیدی: