یا لطیف
میگفت بعد چند سال به مشهد مقدس مشرف شدم....
حرم خیلی شلوغ بود...
با فاصله از ضریح به آقا سلام میدادم و سعی می کردم به جمعیت فشاری وارد نکنم.
به آقا حرفامو دردامو میگفتم و اشک میریختم....
ظاهرا روز آخر بود قصد کردم به ضریح نزدیک بشم ولی خیلی شلوغ بود.
به آقا گفتم دوس دارم بیام جلو زیارت کنم ولی نمیشد. .
یهو تو دلم افتاد ....
گفتم آقا میخام نایب الزیاره آقا علی اصغر( علیه السلام ) باشم ...
به این نیت آروم قدم برداشتم به سمت ضریح..
فشار جمعیت زیاد بود همونجا به یکی بداخلاقی کردم وبلافاصله پشیمان شدم و خیلی ناراحت..از آقا عذر خواهی کردم...
یکدفعه خانم خدامی با جارو برقی اومد کنارم وگفت برید کنار نمیدونم چی ریخته بود اومده بودن جمع کنند. منم از این فرصت نهایت استفاده رو کردم با لبخند گفتم میخواین کمکتون کنم...تشکر کرد... ومن در کنار ایشان که مسیر باز میشد نزدیک ضریح رسیدم بعد خودمو رسوندم به شیشه جداکننده خانومها وآقایون.. چون اونجا خیلی راحت تر میشه رسید به ضریح...
و از آقا تشکر کردم و با ذوق برگشتم.....
پینوشت: عامیانه مینویسم شاید خوب نباشه ولی احساس راحتی میکنم
کلمات کلیدی: