بسم الله الرحمن الرحیم
اول میخوام تشکر کنم از مدیریت پارسی بلاگ به خاطر ایمیلی که برام ارسال کردند:
.......................................................
بنام خدا
((پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی))
مدیر محترم وبلاگ این نجوای شبانه من است
در تاریخ پنجشنبه 14 آذر 1387نوشته (پناه) شما به فهرست متون برگزیده در صفحه اصلی پارسی بلاگ افزوده شده است. موفق باشید.
با تشکر
مدیریت پارسی بلاگ
((پارسی بلاگ پیشرفته ترین سیستم مدیریت وبلاگ فارسی))
خداروشکر یکی پیدا شد مارو یکم تحویل بگیره
.......................................................
این مطلب رو از وبلاگ آیینه های عارف مینویسم به نظرم خیلی مطلب خوبیه
ابو بصیر روایت کرده : همسایه ای داشتم که از راه جور و ستم مال فراوانی به دست آورده بود .
کنیزان آوازه خوان گرفته و همیشه عده ای اهل خوشگذرانی و لهو ولعب را دور خود جمع می کرد
و مجلس شراب و آواز راه می انداخت .
من از کارهای زشت او اذیت می شدم . چندبار به او شکوه کردم اما اثری نداشت .
چون اصرار من زیاد شد او گفت : ای ابو بصیر من مبتلا به هوا و هوس هستم و نمی توانم رها کنم .
تو برو حال مرا به امام خود بیان کن شاید مرا نجات دهد .
سخن او در من تاثیر کرد و هنگامی که به مدینه رفتم جریان او را به حضرت صادق ( علیه السلام ) عرض کردم .
امام ( علیه السلام ) فرمود : وقتی به کوفه برگشتی او به دیدن تو می آید ، پس به او سلام برسان و بگو جعفر ابن محمد گفته است اگر کارهای منکر و گناه را رها کنی من ضامن می شوم که خدا تو را به بهشت ببرد.
به کوفه برگشتم ، وقتی آن مرد را دیدم به او گفتم : حال تو را به امام صادق ( علیه السلام ) عرض کردم . ایشان به تو سلام رساند و فرمود : اگر کارهای منکر و گناه را رها کنی من ضامن می شوم که خدا تو را به بهشت ببرد.
با شنیدن این سخنان گریست و گفت تورا به خدا آیا جعفر ابن محمد چنین گفت ؟
من قسم یاد کردم که :آری . او گفت : همین برای من بس است . و رفت .
چند روز بعد به من پیغام داد که به دیدنش بروم . به خانه او رفتم ، دیدم برهنه است و لباس برتن ندارد .
گفت هرچه داشتم از حرام بود و همه را از خانه بیرون کردم . حالا لباسی ندارم . برایش لباس حلال تهیه کردم تا خود را پوشاند.
مدتی بعد خبر شدم که مریض است . به عیادتش رفتم . خیلی امیدوار بود . من مرتب به دیدن او می رفتم . هنگام مرگش رسید . در حال جان کندن چند لحظه بیهوش شد .
وقتی به هوش آمد گفت : ای ابو بصیر امام تو حضرت جعفر ابن محمد( علیه السلام ) به وعده خود وفا کرد. . . این را گفت واز دنیا رفت .
در ایام حج من به مدینه رفتم . خواستم به زیارت امام صادق ( علیه السلام ) بروم . وقتی اجازه ورود گرفتم و خواستم داخل خانه شوم ، در همان لحظه حضرت صادق ( علیه السلام ) از داخل مرا صدا زد و فرمود : ای ابوبصیر ما به آنچه برای رفیقت ضامن شده بودیم وفا کردیم ....
الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
خدایا به حق محمد وآل مطهرش یه لحظه مارو به حال خودمون رها نکن
الهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
کلمات کلیدی: