بسم الله الرحمن الرحیم
او یک فرشته بود در نگاه من وخیلیهای دیگه خیلی دوسش داشتم همیشه برام دعا میکرد که خوشبخت بشم صبح 4شنبه حرکت کردم شهرستان تا رسیدم رفتیم بیمارستان حالش بد بود خیلی حالم بد شد خیلی ...........................همه از مظلومیتش میگفتند در لحظات جون دادن از ائمه کمک میگرفت به گفته مادرم اخرین اسمی که صدا زد حضرت ام البنین بود .................
هیچ وقت فکر نمیکردم روزی که قراره بمیره بالای سرش باشم حتی توی سخترین لحظه عمرش هم لبخندش ترک نشد توی بیمارستان تا منو دید شاد شدو ازم پرسید ازدواج کردی؟؟؟؟؟ نمیدونستم چی بگم با اشاره مادرم تایید کردم فقط دلم میخواست خوشحال بشه همین خیلی خوشحال شد لبخند زیبایی زد وتوی اون لحظات وحال بد بهم گفت انشالله خوشبخت بشی این فکر کنم دروغ مصلحتی بود نمیدونم
شب پنجشنبه پر زد ورفت مثل یه فرشته بود نمونه یه انسان مردم دار در همسایه داری بینظیر بود دکتربالای سرش هم گریه میکرد
واقعا زیبا شده بود هیچ وقت فکر نمیکردم بتونم جنازه ای رو ببینم ولی ارامشش منو اروم میکرد نزدیکای ظهر تشییع شد به سمت امامزاده حرکت کردیم ساعتی جنازه رو داخل امامزاده گذاشتیم تا بعد نماز جماعت دفن کنیم مردم زیادی به جنازه نماز خوندن وحتی نماز جماعت ظهر وعصر
پنجشنبه وقتی داخل قبر قرارش میدادن واقعا حالم بد بود وبه حال خودم تاسف میخوردم که عبرت بگیر عاقبت این جایگاه همه ماست
دلم براش تنگ میشه خیلی زیاد قبل اینکه ببوسمش حسرت در اغوش گرفتنش برای اخرین بار توی دلم مونده بود ولی قسمت شد برم غسالخونه وبرای اخرین بار گونه های سرد وبی روحش رو ببوسم
مثل همیشه چهره زیبایی داشت انگار زنده بود ................
تنها چیزی که منو اروم میکرد شب اول قبرش در شب جمعه بود
ومحل دفنش که زیر پای نمازگذاران نماز جمعه هست واقعا اروم میشدم مخصوصا کسانی که میومدن سر قبرش وآه میکشیدن که چقدر زن خوبی بود خدا رحمتش کنه
مثل اب روی اتیش بود برای قلبم
دلم براش تنگ میشه خدا رحمتش کنه چه نعمتهایی رو ازدست میدیم
ببخشید چند روز نمیتونم به وبلاگتون سر بزنم بنده رو عفو کنید
اگر دوست داشتین برای شادی روح مادر بزرگم فاتحه ای بخونید
کلمات کلیدی: