یا لطیف
امروز به ریحون گفتم پایه ای بعد اداره بریم پارک..
گفت بریم آخه یکاری در خصوص امر خیر داشتیم گفتیم بریم حرف بزنیم واینا
خیلی خندیدیم جاتون خالی دونفری واقعا بهمون خش گذشت.....
به کمک الله در لحظات غم هم سعی میکنیم خوش بگذره...
امروز هوای کودکی دور سرم رژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژژه میرفت
رفتیم نشستیم تو چمن دو تایی فقط میخندیدیم ...
بعد تو مسیر با صحنه های سانسور نشده مواجه میشدیم
هوای کودکی رو یادتونه ..یهو تو چشمام برق شیطنت به ریحون گفتم بریم زمین بازی بچه هااونم پایه ...
سوار تاب شدیم اووووووووووووووووووووه خیلی خوش گذشت ..
اینم اثرش
بعد با یه نینی خیلی خوشمزه گپ زدیم میخواستم بشونمش رو پام تاب بخوریم گفت خودم بلدم تهنا
منم گرفتم ولی نشون نمیدم
داشتیم میرفتی یه درخت دیدم خیلی بانمک بود ولی بوی بادکنک میداد
رفتم زیرش ریحون یه عکس یادگاری گرفت ..یاد اونایی افتادم میان تهران میرن کنار ازادی عکس میگیرن دی:
این عکس بزرگترین افتخار ریحون در کنار استاد سناییه :))))))))))))
خلاصه فارغ از هر گونه درگیری ذهنی یکساعتی خوش بودیم ....مثل کودکیامون
نکته اخلاقی داستان:
یه دوست خوب .یه پارک خوب.یه ماه خوب..=تخلیه انرژی وخستگیت ...انشالله همتون همشو با هم داشته باشید)
کلمات کلیدی: دلنوشته هام....