یا لطیف
میگفت بعد چند سال به مشهد مقدس مشرف شدم....
حرم خیلی شلوغ بود...
با فاصله از ضریح به آقا سلام میدادم و سعی می کردم به جمعیت فشاری وارد نکنم.
به آقا حرفامو دردامو میگفتم و اشک میریختم....
ظاهرا روز آخر بود قصد کردم به ضریح نزدیک بشم ولی خیلی شلوغ بود.
به آقا گفتم دوس دارم بیام جلو زیارت کنم ولی نمیشد. .
یهو تو دلم افتاد ....
گفتم آقا میخام نایب الزیاره آقا علی اصغر( علیه السلام ) باشم ...
به این نیت آروم قدم برداشتم به سمت ضریح..
فشار جمعیت زیاد بود همونجا به یکی بداخلاقی کردم وبلافاصله پشیمان شدم و خیلی ناراحت..از آقا عذر خواهی کردم...
یکدفعه خانم خدامی با جارو برقی اومد کنارم وگفت برید کنار نمیدونم چی ریخته بود اومده بودن جمع کنند. منم از این فرصت نهایت استفاده رو کردم با لبخند گفتم میخواین کمکتون کنم...تشکر کرد... ومن در کنار ایشان که مسیر باز میشد نزدیک ضریح رسیدم بعد خودمو رسوندم به شیشه جداکننده خانومها وآقایون.. چون اونجا خیلی راحت تر میشه رسید به ضریح...
و از آقا تشکر کردم و با ذوق برگشتم.....
پینوشت: عامیانه مینویسم شاید خوب نباشه ولی احساس راحتی میکنم
کلمات کلیدی:
یا لطیف
گاهی پیش میاد اعضای خانواده خیلی از هم دور میشوند و برای شام خوردن فقط کنار هم میشینند...
برای خوشحال بودن وبا خانواده بودن یک راه خوب هست پازل 1000تکه بخرید و روی یک جای مشخص با کمک همه اعضا پازل رو بچینید خیلی زمان میبره ولی از کنار هم بودن میتوانید لذت ببرید. یکی از راههایی که میشه نوجوون ها رو از لاک خودشون در آورد تا با شما لحظاتی همراه باشند ... چند تا نکته.:پازل رو برای خودتون بخرید نه برای نوجوونتون ..یعنی چی? میگم یعنی طوری شروع کنید به چیدن که نوجوون لذت ببره از دیدن شما و خودش با میل خودش بیاد کمک.. اگر پدر ومادر با هم همکاری کنند با چاشنی شوخی وخنده مطمئنا بچه ها همراه میشن. شاید خیلی زمان ببره ولی می ارزه دقایقی رو با هم شاد باشید. -
پازل ها چسبی دارند که بعد اتمام پازل میتوانید ثابت نگهش دارید ودر نهایت یک تابلوی زیبا بعد از قاب کردن برای منزلتان خواهید داشت... -
حتی نقاشی های معروف هم به صورت پازل وجود دارند...... برای مجردهایی هم که احساس میکنند خیلی در خانواده ارتباطها یکنواخت شده و پدر ومادر وخواهر وبرادرکمتر در کنارشون وقت میگذرونند ایده خوبیه...فقط وسطش دعوانکنید
.
پینوشت:سلام :) بعد یکسال دارم مطلب میگذارم .... پیشنهاد یک دوست بود... اومدم بگم حالم خوبه گاهی هم خوب نیست.. .. روزها رو سپری میکنم ...خیلی بی توفیق شدم احساس میکنم سقوط کردم. التماس دعا دارم :)
کلمات کلیدی:
یا رئوف
خدایا بندگان ویژه ات چه جایگاهی نزد تو دارند...
خوشا بحالشان...
راه سخت پیموده اند حقشان است دوستی تو...
من به کسانی که ازکرامات بندگان ویژه ات متعجب میشوند میگویم تعجب بر انگیز تر از اون سادگی و افتادگی بود...
اگر من کرامتی داشتم حتما از هوای نفس زیاد خفه شده بودم...
پی نوشت: اخلاق وعدل و.تواضع وارامش و.... در این افراد نمود میکند...
کلمات کلیدی:
یارئوف
مشق امروز
از بزرگی و عظمت روح حضرت خدیجه سلام الله علیها همین بس:
تمام ثروتش رو در اختیار همسرش نهاد
یکبار هم منت نذاشت.......
تذکر به نفس:هر چقدر هم مسلمانی کنی بی اخلاق جلو نمیروی
کلمات کلیدی:
یا رئوف
قـصـہ اَمـ کوتـآه .....بـود...
بــہ سر رسیـد...
کلاغ جان...
تـو هـمـ بـرو...
شـآیـد جـایـے دیگـر...
قـصــہ ای زیبـآ منتظرت بـآش د.
برگرفته از:http://www.hammihan.com/post/179783
کلمات کلیدی:
یا رئوف
بسیار خشمگین بود..کارد میزدی خونش درنمیامد.....
پیگیر شدم.....
خصوصی پیامهایی دریافت میکرد که در شان او نبود با این همه ادعا ...
پیشنهادهای دوستی
ازدواج
علاقه
ناخواسته مورد توجه بود......
تصویر نداشت ولی احساسش کاملا هویدا بود.....
اشعار عاشقانه .....
دل نوشت هایی که با دلها بازی میکرد....
گاهی غم نوشته هایش.....
پی نوشت: تاثیر نوشته ها بمراتب گاهی خیلی بیشتر از چهره زیباست.....
کلمات کلیدی:
یا رئوف
خدایا شکرت
شکر
شکر
.
.
.
.
.
.
.
خیالم راحت است که میان این همه دانشجوی رنگارنگ متعهد به همسر خویش میباشد.....
پی نوشت:ماشاالله لاحول ولا قوة الا بالله
کلمات کلیدی:
یا رئوف
حجت الاسلام والمسلمین شریف زاهدی طلبه نوشیعه زاهدانی جریان شیعه شدن خود را اینگونه برای دانشجویان بیان نمود: «...کنجکاو شدم تا بدانم سخنران چه میگوید؛ زیرا به ما گفته بودند که هر چه روحانیون شیعه میگویند، دروغ است. به این نیت رفتم که ببینم چه دروغهایی میگوید. نزدیک حسینیه شدم. میخواستم وارد حسینیه شوم ولی خجالت کشیدم؛ چون لباس مولویها بر تن من بود...»
حجت الاسلام والمسلمین "شریف زاهدی" طلبه نوشیعه زاهدانی که بیش از ده سال است به تشیع گرویده در دانشکده علوم قرآنی قم جریان شیعه شدن خود را اینگونه برای دانشجویان بیان نمود: بنده محمد شریف زاهدی اهل نیکشهر استان سیستان و بلوچستان هستم. بعد از 11 سال تحصیل در مدارس و حوزههای علمیه اهل سنت، با شنیدن روضه امام حسین (علیه السلام) بارقه هدایت در دلم پدید آمد و پس از تحقیقات مفصل در سال 1382 به مکتب نورانی اهلبیت علیهم السلام مشرف شدم.
یکی از اساتیدم «مولوی عیسی ملازهی» امام جماعت مسجد محمد رسول الله ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ بود. گاهی که برایشان مشکلی ایجاد میشد و نمیتوانست به مسجد برود، بنده را به جای خود میفرستاد تا نماز جماعت را اقامه کنم. شب عاشورای سال 1375 بود و من به جای استادم به مسجد رفتم و نماز عشاء را خواندم. همه مردم از مسجد بیرون رفتند. من آخرین نفری بودم که از مسجد بیرون آمدم و درب مسجد را قفل کردم. میخواستم به مدرسه برگردم که صدای سخنرانی از حسینیه شیعیان مهاجر چابهار که در فاصله پنجاه متری مسجد بود، توجهم را جلب کرد.
کنجکاو شدم تا بدانم سخنران چه میگوید؛ زیرا به ما گفته بودند که هر چه روحانیون شیعه میگویند، دروغ است. به این نیت رفتم که ببینم چه دروغهایی میگوید. نزدیک حسینیه شدم. میخواستم وارد حسینیه شوم ولی خجالت کشیدم؛ چون لباس مولویها بر تن من بود.
آهسته کنار پنجره نشستم و به صحبتهای روحانی شیعه گوش دادم. سخنرانی او درباره شخصیت امام حسین علیه السلام بود. میگفت: "در کتاب مسند احمد حنبل و سنن ترمذی و چند کتاب دیگر، این روایت آمده است که پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ فرمودهاند: "إن الحسن و الحسین سیدا شباب اهل الجنة» امام حسن و امام حسین سرور جوانان بهشت هستند و همین طور از کتابهای اهل سنت مطالبی به همراه آدرسهایشان بیان میکرد".
این سؤال به ذهنم آمد که این روحانی شیعه، چگونه کتابهای اهل سنت را مطالعه کرده است؟؛ زیرا به ما گفته بودند کتابهای شیعه را نخوانید؛ گمراهکننده است! چرا آنها ـ شیعیان ـ نمیگویند کتابهای اهل سنت را نخوانید که گمراه میشوید؟، فقط علمای ما چنین میگویند؟
سخنرانیاش تمام شد و روضه خواندن را شروع کرد. روضه قتلگاه امام حسین(علیه السلام) را خواند که روضه جانسوزی بود؛ به طوری که اشکهای من ملای سنی که تا آن لحظه، حتی یک قطره اشک هم برای مظلومیت امام حسین(علیه السلام) نریخته بودم، سرازیر شد و بسیار گریه کردم.
قبل از آنکه روضه تمام شود، بلند شدم و به مدرسه برگشتم. به اتاقم رفتم و خواستم بخوابم؛ ولی سخنان روحانی شیعه فکرم را به خود مشغول کرده بود. طاقت نیاوردم. به کتابخانه حوزه رفتم تا آن روایت را پیدا کنم.
البته قبلا روایت "سیدا شباب" را در کتاب "مسند احمد" دیده بودم؛ ولی برای آنکه دلم آرام شود، به سراغ روایت و سند آن رفتم. آن را پیدا کردم و پس از آن، کتاب "حیات الصحابه" را برداشتم و با کمال تعجب دیدم که آنچه روحانی شیعه نقل کرده، صحیح است. به خودم گفتم: اینها، مطالبی است که از کتابهای ما نقل میکنند، پس معلوم است که خیلی از کتابهای ما را مطالعه کردهاند و مطالب زیادی از ما میدانند.
آن شب، شب عجیبی بود. سؤالاتی وجود مرا فرا گرفته بود و هر چه فکر میکردم نمیتوانستم خودم را قانع کنم! از خود سؤال میکردم: "آیا شیعیان آنچنان که وهابیان تبلیغ میکنند، واقعا مشرکند؟!" لحظهای با خودم فکر کردم، عجیب است! آنطور که در آیات قرآن و روایات آمده است، مشرکان مخالف خدا و پیامبرند و مخالف با دین مبین اسلام هستند! پس اینها ـ شیعیان ـ چه نوع مشرکانی هستند که خداوند و پیامبر ـ صلی الله علیه و آله و سلم ـ را قبول دارند و حتی به اهلبیت پیامبر محبت میورزند و بر منبرهایشان نیز از پیامبر اسلام مدح و تعریف و بر مصائبشان گریه میکنند؟! به دلم افتاد که امکان ندارد اینها مشرک باشند.
بعد از این بود که تحقیق درباره تشیع را آغاز کردم و اولین بار با مطالعه کتاب شبهای پیشاور نوشته «مرحوم سلطان الواعظین شیرازی» بسیاری از حقایق برایم روشن شد و میدیدم بسیاری از مطالبی که از منابع اهل سنت در این کتاب ذکر شده، مورد تایید همه فرق اهل سنت است و این برایم خیلی جالب بود.
سپس تحقیقات خود را ادامه دادم و کتابهای بیشتری مطالعه کردم تا به این نتیجه رسیدم که تشیع حق است و از سال 79 به صورت تقیه و پنهانی شیعه شدم و در سال 82 تصمیم گرفتم که این مطلب را آشکار کنم و رسماً آن را اعلام کردم.»
ریزنوشت:امامم دلم براتون تنگ شده.. چقدر دور شدم...........
حمدی برای شادی دل اماممان بخوانیم...بسم الله الرحمن الرحیم .الحمدلله رب العالمین....
منبع:www.3noqte.com
کلمات کلیدی:
یا رئوف
گاهی
آه
آنقدر طولانی میشه
که میشه بخشی از وجودت
یروز که نکِشیش انگاری میخوای بمیری
پاهایم به زمین چسبیده کنده نمیشه
کلمات کلیدی:
یا رئوف
روزی بهلول یکی از شاگردان امام صادق (ع )با یکی از اصحاب دیگر داشت رد میشد گفت: ببین این احمق چه گرد وخاکی می کند.وقت داری من بروم این را خیطش کنم؟ گفت: بابا بیا برویم.او آنقدر مطالعه دارد،دقیق است ماسواد ومطالعه ای نداریم.گفت:بنده خداچه می گویی؟کسی که ایمان ندارد مطالعه اش جز جهالت برایش چیزی نمی آورد، نور نمی اورد.کسی که ایمان دارد حجت از طرف خدا دارد قبول نداری؟ صبر کن به مسجد برویم.ببین با او چه میکنم.آمد وکمی نشست وگفت:استاد! گفت بله بفرمایید.گفت: آقامن یک برادر دارم خیلی گمراه است ورافضی شده است و هر چه هم نصیحت وارشادش میکنم درست نمیشود و جوابش را بدهید وبا این مطلب مجلس را تحریک کرد که همه گوش کنند که این رافضی چه گفته است. گفت:می گوید شما یکی از چیزهاییکه اسباب فضیلت خلفامی دانید این است که کنار پیامبر( ص) دفن هستند این چه فضیلتیست؟!! ابوحنیفه گفت:به او بگو علی بن ابیطالب( ع) در نجف دور از پیامبر دفن شده است ولی آن دو کنار پیامبر هستند.بهلول گفت:این را گفتم اما او می گوید که این هابه چه حقی در خانه نبی وارد شده اند؟مگر قران نمی فرماید: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَدْخُلُوا بُیُوتَ النَّبِیِّ إِلَّا أَن یُؤْذَنَ لَکُمْ(53 احزاب)
(در بیوت نبی وارد نشوید مگر به شما اذن داده شود )آن ها به اذن کی وارد آنجا شدند؟از چه کسی اذن گرفته اند؟یک لحظه ماند وگفت به او بگوکه این هااز سهم الارث دخترانشان آنجادفن شدند.گفت :آقا این را هم گفتم جواب میدهد مگر سهم الارث این ها چقدر بوده است؟ خانه پیغمبر همش یک اتاق بود.تازه پیغمبر هم نه تا زن داشت وزن یک هشتم ارث میبرد.حالا یک نهم از این یک هشتم این اتاق دوازده متری مال هر کدام از آن زنان است این دو تا انگشتش هم جا نمیشود چگونه به این درازی آنجا خوابیده است.از کجا اینجا را غصب کرده است؟رگ های ابوحنیفه درشت شد وماند چه بگوید به شاگردانش گفت: این را بزنید وبیرون کنید. او برادر ندارداین خودش رافضیست.
منبع:کتاب سرّی از عشق
کلمات کلیدی: