بسم رب شهید
نقل شده که در روز قیامت حضرت رسول خدا (ص) به امیرالمؤمنین (ع) می فرمایند: به فاطمه (ع) بگو: برای شفاعت و نجات امّت دراین فزع اکبر چه دارید؟ علیّ (ع) پیام را به حضرت فاطمه (ع) می رساند، و آن بانو در جواب می فرمایند: « ای امیرالمؤمنین، برای ما در مقام شفاعت دو دست بریده پسرم حضرت عبّاس کافی است».
معالی السبطین : 1/276
..................................................................ازمجموعه شهید ثانی(ره) نقل شده که روزی حضرت امیرالمؤمنین (ع) به فرزندش عبّاس فرمودند: بگو یک(واحد)، او گفت: یک. دوباره فرمودند: بگو: دو(اثنین). حضرت عبّاس خودداری کرد و گفت: شرم می کنم با زبانی که یک گفته ام، دو بگویم. ( یعنی با زبانی که خدا را به یگانگی خوانده ام دو بگویم، دوئیت خلاف توحید است). امیرالمؤمنین (ع) دو چشم او را بوسید.
کلمات کلیدی:
بسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ
حاج ملا سلطانعلى ، که از جمله عابدان و زاهدان بود، مى گوید:
((در خواب به محضر مبارک امام زمان (ع ) مشرف شدم ، عرض کردم : مولاى من ! آنچه در زیارت ناحیه مقدسه ذکر شده است که ((فلانذبنک صباحا و مساء و لابکین عینک بدل الدموع دماء)) صحیح است ؟ فرمود: آرى !
گفتم : آن مصیبتى که در سوگ آن ، به جاى اشک خون گریه مى کنید، کدام است ؟ آن مصیبت على اکبر است ؟ فرمود: نه ! اگر على اکبر زنده بود، او هم در این مصیبت ، خون گریه مى کرد!
گفتم : آیا مقصود مصیبت حضرت عباس (ع ) است ؟ فرمود: نه ! بلکه آن حضرت عباس هم در حیات بود، او نیز در این مصیبت خون گریه مى کرد!
عرض کردم : آیا مصیبت حضرت سیدالشهداء (ع ) است ؟ فرمود: نه ! اگر حضرت سید الشهداء (ع ) هم بود، در این مصیبت خون گریه مى کرد!
پرسیدم : پس این کدام مصیبت است ؟ فرمود: مصیبت اسیر عمه ام زینب (س ) است .
........................................................................................................................
مرحوم آیت الله سید نورالدین جزایرى (متوفى 1348 ه ق ) در کتاب ((الخصائص الزینبیه )) آورده است که عالم دانشمند و محدث خبیر شیخ محمد باقر قاینى ، صاحب کتاب کبریت الاحمر در کتاب کشکول خود به نام ((سفینة القماش )) مى نویسد:
در عصرى که در نجف اشرف به تحصیل علوم حوزوى اشتغال داشتم در آنجا سیدى زاهد و پرهیز کار بود که سواد نداشت ، روزى در حرم حضرت على (ع ) به زیارت مرقد حضرت مشغول بود، دید یکى از زایران ترک زبان ، گوشه اى از حرم نشست و مشغول تلاوت قران شد، این سید جلیل احساساتى شد و به خود گفت : ((آیا سزاوار است که ترک و دیلم قران ، کتاب جدت را بخوانند و تو بى سواد باشى و از خواند آیات قرآن محروم بمانى ؟!)) او از روى غیرت و همت قسمتى زا اوقاتش را در سقایى (آبرسانى ) صرف کرد تا مخارج زندگى اش را تاءمین کند، و قسمت دیگر را به تحصیل علوم پرداخت و کم کم ترقى کرد تا به حدى که در درس خارج آیت الله العظمى میرزا محمد حسن شیرازى (میرزاى بزرگ ، متوفى 1312 ه ق ) شرکت مى کرد و به درجه اى رسید که احتمال مى دادند به حد اجتهاد رسیده است . این سید جلیل و پارسا براى من چنین نقل کرد:
در عالم خواب امام زمان حضرت ولى عصر (عج ) را دیدم ، بسیار غمگین و آشفته حال بود، به محضرش رفتم و سلام کردم ، سپس عرض کردم : ((چرا این گونه ناراحت و گریان هستى ؟)) فرمود: ((امروز روز وفات عمه ام حضرت زینب (س ) است . از آن روزى که عمه ام زینب (س ) وفات کرده ، تاکنون ، هر سال در روز وفات او، فرشتگان در آسمانها مجلس عزا به پا مى کنند، آن چنان مى گریند که من باید بروم و آنها را ساکت کنم ، آنها خطبه حضرت زینب (س ) را که در بازار کوفه خواند، مى خوانند و مى گریند، من هم اکنون از آن مجلس فرشتگان مراجعت نموده ام
سایت غدیر
کتاب200 داستان از فضایل ، مصایب و کرامات حضرت زینب (ع )
تالیف : عباس عزیزى
کلمات کلیدی:
به نام الله
من هر چقدر فکر کردم در مورد این فاجعه ی که داره رخ میده چی بنویسم دیدم نمیتونم
در حد توان من نیست
شاید حق با اوناییه که منو مرده متحرک نامیدند
ولی شما به من بگویید چه کرده اید
خوب قاضی هایی هستید
اخر شما به من بگویید از چی بنویسم از پیکر های تیکه تیکه شده کودکان بیگناهی که در اغوش مادرانشان
پر پر شدند یا دل داغدار پدرانی که مبارزه خود را ادامه میدهند حتی تا پای جانشان
ایا شرح اینها در حد توان من کمترین هست
اخر من چه بگویم................................
نگاه کن به اون دوردستها که چگونه طفلان بیگناه را تکه وپاره میکنند ومن وتو همچنان کاری از دستهایمان برنمیاید جز دعا کردن و اینکه از خدا بخواهیم که شر این یزیدیان رو از سر ملت مسلمان کم کند. من چگونه میتوانم دردو رنجی را که بر ملت غزه وارد میشود بیان کنم
کجایید ببینید ای ادمیان که خاک غزه رنگ خون دارد وهوایش اغشته به ناله وآه طفلانیست که به جای بازی کردن درگیر بازی شوم صهیونیستهای از خدا بیخبر شدند ایا وقت آن نرسیده که همگی دستهایمان را بالا بیاوریم وبا ضجه وزاری ظهوراقایمان را از خدا بخواهیم
اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً وَعَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
کلمات کلیدی:
بسم الله الرحمن الرحیم
تو یزد یه هیئتی برای ماه محرم پول نیاز داشتن، اومدن پیش یه تاجر و بهش گفتن برای محرم پول کم داریم. تاجر سریع دست کرد تو جیبش و در حالی که داشت دسته چکش رو بیرون می آورد گفت:مجلس سیدالشهدا باید آبرومند باشه!!! بعد دسته چک رو گذاشت جلوی بچههای هیئت و گفت: شما رو به خدا ملاحظه منو نکنید، هر چی دوست دارید بنویسید!!! بچهها هم نامردی نکردن و مبلغ بسیار بالایی نوشتن، بعد هم چک رو دادن به تاجر برای امضا کردن.تاجر صورتش رو برگردوند که مبلغ رو نبینه و یه امضای خوشگل پای چک کرد!!!حالا چند وقتی میشه که اون تاجر از دنیا رفته. چند مدت پیش اما خوابش و دیده بودن، ازش پرسیده بودن اونطرف چه خبر؟گفته بود وقتی پروندهام دادن دست امام حسین، آقا صورتش رو برگردوند و بدون تأمل یه امضای خوشگل پای پروندهام کرد!!!
http://www.3noqte.com/main/content/blogcategory/35/244/
کلمات کلیدی:
هنگامى که پیامبر صلى الله علیه و آله وسلم شهادت حسین علیه السلام و سایر مصیبت هاى او را به دختر خود، خبر داد؛ فاطمه علیهاالسلام سخت گریه نمود و عرض کرد:
- پدر جان ! این گرفتارى چه زمانى رخ مى دهد؟
رسول خدا فرمود:
- زمانى که من و تو و على در دنیا نباشیم .
آن گاه گریه فاطمه شدیدتر شد. عرض کرد:
- چه کسى بر حسینم گریه مى کند، و به عزادارى او قیام مى نماید؟
پیامبر فرمود:
- فاطمه ! زنان امتم بر زنان اهل بیتم ، و مردان بر مردان گریه مى کنند و در هر سال ، عزادارى او را تجدید مى کنند. روز قیامت که فرا رسد، تو براى زنان شفاعت مى کنى و من براى مردان ، و هر که بر گرفتارى حسین گریه کند، دست او را مى گیریم و داخل بهشت مى کنیم . فاطمه جان ! تمام دیده ها روز قیامت گریان است ، مگر چشمى که بر مصیبت حسین گریه کند! آن چشم براى رسیدن به نعمت هاى بهشت خندان است
این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست.
این چه شمعی ست که جانها همه پروانه ی اوست
کلمات کلیدی:
بسم رب شهید
صبح داشتم میرفتم میدون صنعت سوار تاکسی بودم راننده وپسر کوچیکش که کنار دستش نشسته بود مشغول حرف زدن بودن
پسر بچه : بابا این کوچه ها چرا اسمشون مثلا 1/6 یا 1/4 هستش
پدر (لبخند) : تا حالا دقت نکرده بودم
بعد یهو خندیدو گفت شهیدشو جا انداختند شهید 1/4
بعد فرزند کلی خندید : اره یعنی یکی از 4 نفر جانباز شده یا یکیشون شهید شده
واقعا نمیدونم بگم
شما بگو
کلمات کلیدی: دل نوشته هایم .....
هوالمحبوب
شنیده بودم که ازقبر شهید پولارکی بوی خوشایندی متصاعد میشه
ولی خب تا خودت به چشمت خودت نه ببخشید با بینی خودت حسش نکنی درکشم نمیکنی
دوسال پیش یکی ازدخترای اقوام میره گلزار شهدا سر مزار عموی شهیدش
بعد شنیده بود که قبر شهید بوی عطرمیده
یه سر هم میره سر قبر شهید پلارکی تا از نزدیک ببینه
قرار بود تسبیحی تبرک کنه به قبر شهید
روزی که برگشت بهش زنگ زدم دیدم حالش خرابه
کلی از فضا برام میگفت وبویی که به مشامش رسیده بوده
بعد فکر کنم روز بعد بود که مجدد با هم تماس داشتیم
یحالی بود برام تعریف کرد یهو توی خونه بوی عطر بلند شد که دنبال بوی عطر بودیم که دیدم مال تسبیحیه که متبرک کرده بودم به قبر شهید
اونطور که خودش میگفت حدود یکهفته ای گاهی این بو میومد
میگفت چون اعتقاد نداشتم خدا بهم نشون داد ازین طریق
مدتی بعد قرار گذاشتیم بریم سر قبر شهید پولارکی
هر کدوم یه رز هلندی خوشگل خریدیم برای شهید عزیز
اول رفتیم سر قبر عموی شهیدش تا فاتحه ای بخونیم
من همونجوری که نشسته بودم احساس کردم بوی عجیبی به مشامم میرسه
هی میگفتم شما هم این بو رو احساس میکنید انگار توی باغ گل نشستیم
هی اطرافو نگاه میکردم که ببینم گلی چیزی دوروبرم میبینم یا نه
جالب که اونا هم یادشون نبود این بو اشنا میزنه
میگفتن حتما کسی اینجا روی قبرا گلاب ریخته ولی من میگفتم این بو از گلاب خوشبوتره
نه بوی گلاب نیست
بعد راه افتادیم به طرف قبر شهید پولارکی
هی که نزدیکتر میشدم این بو شدیدتر میشد
دیگه یقین پیدا کردم بو عادی نیست
مال دنیا نیست
مربوط به وجود سبز شهیده
خوشابه حال شهدا
شهدایی که از جان ومال خویش به خاطر خدا گذشتند
امتحان سختی بود ولی انان که یقین پیدا میکنند سرافراز بیرون میان
تا این قسمت مال منه
ادامه مطلب شرح حال خود شهیده
ادامه مطلب رو بخونید حتما
کلمات کلیدی: دل نوشته هایم .....
یا حی
خیابان جدید الاحداثی به نام خیابان محتشم در کاشان تأسیس شد. قبل از آسفالت آب انداختند، برای اینکه در کاشان چاههای عمیق زیادی وجود دارد که عمق هر چاه شاید چهل متر باشد. بچههای مدرسه، صف بسته، از این خیابان عبور میکنند. یکی از چاهها فرو میریزد و یکی از بچهها را که جواد اخباری نام داشت با خود فرو میبرد. تمام مردم پریشان شدند. مقنی آوردند و 3 روز از آن چاه خاک برداشتند تا به بچه رسیدند. دیدند بچه زنده است! بچه را از چاه بیرون آوردند. دور او را گرفتند و او را سؤال پیچ کردند: چطور شد که زنده ماندی؟!
جواب داد: وقتی رفتم میان چاه، گفتم : یا اباالفضل العباس علیه السلام؛ دستی پیدا شد مرا گرفت و میان طاقچهای گذاشت. گفتند: این چند روز که بیغذا بودی چه میکردی؟! گفت: برای من شیر میآوردند. پس از این معجزة آشکار، چند روز در کاشان چراغانی بود و تمام مردم برای دیدن بچه میآمدند.
کلمات کلیدی:
پاسبان حرم دل شده ام شب همه شب
تا در این پرده جز اندیشه او نگذارم
دیده بخت به افسانه او شد در خواب
کو نسیمی ز عنایت که کند بیدارم
کلمات کلیدی:
هوالرئوف
در منطقه ى گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایمالخمر به نام على گندابى .او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ، ولى برخى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .
روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته بود .هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره ى باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد ادامه مطلب...
کلمات کلیدی: